معنی کلمه مطواع در لغت نامه دهخدا
یک بنده مطواع به از سیصد فرزند
کاین مرگ پدر خواهد و آن عمر خداوند.رودکی ( یادداشت ایضاً ).مکره بگه بخل تو باشی و نه مطواع
مطواع گه جود تو باشی و نه مکره.منوچهری.تا جهان باشد جبار نگهبان توباشد
بخت مطواع تو و چرخ به فرمان تو باشد.منوچهری ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).خواهم که ز من بنده مطواع سلامی
پوینده و یابنده چویک درّ معمر.ناصرخسرو.صد بنده مطواع فرو بست به درگاه
از قیصری و مکری و بغدادی و خانیش.ناصرخسرو.هیکلت بس شگرف گاه طلاع
کودکان را چرا شوی مطواع.سنائی.هر چند عدد مرد ایشان زیادت از هفتاد هزار بود مطواع او شدند. ( جهانگشای جوینی ). در سرّا و ضرّا امیر جیوش را مطواع نه به توقع جامگی و اقطاع. ( جهانگشای جوینی ).