معنی کلمه مطلقه در لغت نامه دهخدا
- حکومت مطلقه ؛ حکومت خودسر. مقابل حکومت مشروطه. رجوع به حکومت شود. || ( اصطلاح فن منطق ) به انواعی از قضایا اطلاق شود. رجوع به قضیه در همین لغت نامه و ترکیب های زیر شود.
- قضیه مطلقه ؛ عبارت از قضیه شرطیه متصله ای است که حکم در آن به اتصال باشد و لکن منشاء آن اتصال علاقه یا لاعلاقه نباشد و الا متصله لزومیه و یا اتفاقیه خواهد بود. و گاه مطلقه به قضیه عملیه گویند. ( فرهنگ علوم عقلی ص 554 ).و رجوع به اساس الاقتباس ص 148 و دستورالعلماء ج 3 ص 280 شود.
- مطلقه خارجیه ؛ قضیه ای است که حکم در او بالفعل بود و آن ضروری است یامطلق و این نوع مطلق را بعضی خاص خوانند و بعضی وجودی. ( فرهنگ علوم عقلی ).
- مطلقه عامه ؛ قضیه مطلقه عامه قضیه ای است که مقید به قید لادوام یا لاضرورت و قیدی دیگر نباشدو از آن جهت مطلقه گویند که مقید به قیدی نیست و عامه گویند که اعم از قضایای بلادوام و یا لاضرورت باشد.( فرهنگ علوم عقلی ).
مطلقة. [ م ُ طَل ْ ل َ ق َ ] ( ع ص ) زن طلاق داده شده. ج ، مطلقات. ( مهذب الاسماء ). طلاق داده شده. ( ناظم الاطباء ). زنی بهشته. طلاق داده. طلاق گفته شده. خلیه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : هر زنی که در عقد من است یا بعد از این در عقد من خواهد آمد مطلقه است به طلاق بائن که رجعت در او نگنجد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318 ).
سوگند چون خوری به طلاق سه گانه خور
تا من شوم حلال گر آن مطلقه.سوزنی ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).