مطلق العنان

معنی کلمه مطلق العنان در فرهنگ معین

(مُ لَ قُ لْ عِ ) [ ع . ] (ص مر. ) خودکامه ، مستبد، خود رأی .

معنی کلمه مطلق العنان در فرهنگ عمید

خودکامه، خودسر، خیره سر.

معنی کلمه مطلق العنان در فرهنگ فارسی

۱- افسار گشاده . رها . ۲ - مستبد برای خود سر خودکام خیره سر .

معنی کلمه مطلق العنان در ویکی واژه

خودکامه، مستبد، خود رأی.

جملاتی از کاربرد کلمه مطلق العنان

غباردر دل هیچ آفریده نگذارم اگر چوسیل مرا مطلق العنان سازند
وصال دوست چنان مطلق العنان رفته ست که مسرعان نیازش نمی رسند به گرد
امروز اسب دولت تو تیزتر رود کز بند و قید حادثه شد مطلق العنان
نفس را مطلق العنان کردن خصم پروردن است دل‌ها را
از صدای صهیل خود گذرد هر کجا مطلق العنان باشد
گر ز امروز بازپس گردد پیش وی مطلق العنان باشد
نفسی فداء لارض انت ساکنه. در نظر شریف هست که هنگام ادراک حضور مکرر در خلوت های اوتراق و روزهای سواری عجز و الحاح و اضطراری میکردم که شما راضی شوید دست از این پیره زنه بردارم، یک باره طلاقش بدهم، مردانه مطلق العنان باشم، شما منع و تحذیر فرمودید نگذاشتید و خود رفتید و مرا همچنان دوستاق و اسیر در چنگ عجوزک نادلپذیر گذاشتید. حالا نمیدانید هر روز بچه رنگی خود مینماید، جان میفریبد، دل میرباید. یقین پنج شش هزار سال از عمر کثیفش رفته، باز مثل دختر چارده ساله دهان غنچه عارضش لاله همه جا جلوه میکند؛ کو کجاست آن که فرمود غری غیری بابی افدیه و امی شیران در تاب این کمندند؛ اینجا مرد مرتضی علی است صلواه الله و سلامه علیه. حالا اگر شاهزاده خبر شود که: