معنی کلمه مطبوع در لغت نامه دهخدا
غریب از خوی مطبوعت که روی از بندگان پوشی
بدیع از طبع موزونت که در بر دوستان بندی.سعدی.ای چشم خرد حیران در منظر مطبوعت
وی دست هوس کوتاه از دامن ادراکت.سعدی.فتنه انگیزی و خون ریزی و خلقی نگرانند
که چه شیرین حرکاتی و چه مطبوع کلامی.سعدی.سلطان را سخن گفتن او مطبوع آمد. ( گلستان ).
حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد
صیدآن شاهد مطبوع شمایل باشی.حافظ.از بهر دل کسی بدست آوردن
مطبوع نباشد دگری آزردن.( ازامثال و حکم ج 1 ص 108 ).- غیرمطبوع ؛ بدگل وزشت و غیرمقبول و برخلاف میل. ( ناظم الاطباء ).
- مطبوع افتادن ؛ خوش آمدن. مورد قبول و خوش آیندی قرار گرفتن.
- نامطبوع ؛ ناخوشایند : لاجرم در بزرگی نامقبول و نامطبوع آمد. ( گلستان ).
|| چاپ شده و به طبعرسیده. ( ناظم الاطباء ). مهرکرده شده. نقش کرده. چاپ زده. چاپ کرده. چاپی. مقابل خطی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به ماده بعد شود.