مطبوخ

معنی کلمه مطبوخ در لغت نامه دهخدا

مطبوخ. [ م َ ] ( ع ص ) هر چیزی که آن را به آتش پخته باشند خصوصاً دوای جوشانیده شده. ( غیاث ). ( آنندراج ). پخته. ( مهذب الاسماء ). پخته شده. جوشانیده شده. طبخ شده و دم کرده شده و دوای جوشانیده شده. ( ناظم الاطباء ). دوشاب و هر چه پخته شده باشد به آتش. ( الفاظ الادویه ). پخته. خلاف خام. نضیج. جوشانده ( در طب ) چون مطبوخ هلیله. مطبوخ افتیمون. مطبوخ خیارشنبر. مطبوخ سورغان. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
همچو مطبوخ است و حب کانرا خوری
تا بدیری شورش و رنج اندری.مولوی ( مثنوی دفتر اول ص 113 ). || نعت مفعولی از طبخ. می پخته. طیلا. آب انگور است که از طبخ به نصف رسد او را منصف نیز گویند. الطف از مثلث و در افعال مانند او است. ( تحفه حکیم مؤمن ) :
دردی مطبوخ بین بر سر سبزه ز سیل
شیشه نارنج بین بر سر آب از حباب.خاقانی.|| بریان شده. ( ناظم الاطباء ). || دیباء دوتا بافته. ( مهذب الاسماء ) ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

معنی کلمه مطبوخ در فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - جوشانیده شده ، پخته شده . ۲ - داروی جوشانده .

معنی کلمه مطبوخ در فرهنگ عمید

۱. پخته شده.
۲. جوشانده شده.
۳. (پزشکی ) دارویی که بجوشانند و شیرۀ آن را به بیمار بدهند، جوشانده.

معنی کلمه مطبوخ در فرهنگ فارسی

پخته شده، جوشانده شده، ودراصطلاح طب: داروئی که بجوشانندوشیره آنرابه بیماربدهند، جوشانده
( اسم ) ۱ - پخته شده . ۲ - دوایی که جوشانده شود و عصار. آنرا بمریض دهند جوشانیده دم کرده : نی قرص ساز و قرصیی مطبوخ هم مطبوخیی تا در نیندازی کفی زا هلیل. خود در قفا. ( دیوان کبیر )

معنی کلمه مطبوخ در ویکی واژه

جوشانیده شده، پخته شده.
داروی جوشانده.

جملاتی از کاربرد کلمه مطبوخ

ای بسا کز جرعه مطبوخت اکنون می چشند دوستان نوش بقا و دشمنان زهر ممات
دردی مطبوخ بین بر سر سبزه ز سیل شیشهٔ بازیچه بین بر سر آب از حباب
به روز معرکه سؤ المزاج نصرت را ز خون خصم تو مطبوخ باد و معجون باد
نی قرص سازد قرصی‌یی مطبوخ هم مطبوخی‌یی تا درنیندازی کفی ز اهلیلهٔ خود در دوا
روضهٔ خلداست و مطبوخات او نزل بهشت و آن بلورین روضه اندر صحن حوض کوثرش