مطبق

معنی کلمه مطبق در لغت نامه دهخدا

مطبق. [ م ُ ب ِ ] ( ع ص ) پوشنده. ( آنندراج ). || جنون مطبق ؛ دیوانگی پوشنده عقل. ( منتهی الارب ) ( آنندراج )( ناظم الاطباء ). جنون مطبق ؛ دیوانگی پیوسته و متصل. مقابل جنون ادواری. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). جنون مطبق آن است که بیمار را فراگیرد و بی هوش سازد. ( از اقرب الموارد ) ( از محیطالمحیط ). || پیوسته. ( ناظم الاطباء ). || مجتمع بر. متفق بر. همداستان در. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : انی اری الخلق مطبقین علی انک اکرم الاکرمین... ( امام فخرالدین محمدبن عمرالرازی در وصیت نامه خود، یادداشت ایضاً ). || آن تب که به نشود. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ) : در تفسره صفرت او نگریست بدانست که جوان در تب مطبق عشق است. ( سندبادنامه ص 189 ). و رجوع به مطبقة و تب شود. || ( در اصطلاح عروض ) بیت مطبق ؛ آن است که عروض آن به میان کلمه منتهی شود. تاج ، این کلمه را بلاضبط آورده است. ( از ذیل اقرب الموارد ). || ( اِ ) زندان زیرزمینی. ( از اقرب الموارد ) : بعد از آن مهدی او را بازداشت... و همه عهد مهدی و هادی در آن مطبق بماند تا رشید بیرون آوردش. ( مجمل التواریخ و القصص ).و عمروبن لیث را در مطبق بازداشت معتضد، تا که هلاک شد فی سنة تسع و ثمانین و مأتین. ( تاریخ بیهق ص 67 )... و یثقله بالحدید و یحبس فی المطبق فواﷲ لقد رأیت حامداً. ( معجم الادباء چ مرجلیوث سال 1923 ج 1 ص 91 ).
مطبق. [ م ُ ب َ ] ( ع ص ) حروف مطبق ( علی بناء المفعول ) صاد و ضاد و طاء و ظاء است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). حروف مطبق حرفهایی هستندکه در تلفظ آنها زبان به قسمت زبرین دهان ( سقف دهان ) متصل و منطبق شود. این حروف عبارتند از: «ص ض ، ط. ظ.» ( از معجم متن اللغة ). و رجوع به مُطبِقَة شود.
مطبق. [ م ُ ب َ ] ( ع ص ) پوشیده شده از سرپوش. || بر هم نهاده. || برهم پیچیده شده. || فراز آمده بر کاری. || شایسته و لایق و سزاوار. ( ناظم الاطباء ).
مطبق. [ م ُ طَب ْ ب ِ ] ( ع ص ) مرد رسا در امور. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مردکارساز و رسای در امور. ( ناظم الاطباء ) ( از محیطالمحیط ) ( از اقرب الموارد ). || آن شمشیر که ازهم بیفکند. ( مهذب الاسماء ). شمشیر که وقت زدن بر پیوندگاه رسد. || پیوسته و دایم. || بارانی که فراگیرد همه زمین را. ( ناظم الاطباء ).
مطبق. [م ُ طَب ْ ب َ ] ( ع ص ) توبرتو کرده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). تو بر تو و پیچیده و درهم و مضاعف و دوتائی. ( ناظم الاطباء ). طبقه طبقه بر هم نهاده شده .

معنی کلمه مطبق در فرهنگ معین

(مُ بَ ) [ ع . ] (اِمف . ) برهم نهاده ، در هم پیچیده .
(مُ طَ بَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - تو در تو، طبقه طبقه . ۲ - سرپوش دار شده . ۳ - (اِ. ) نوعی پارچه .
(مَ طَ بِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - کسی که امور را با رأی صایب خود حل و فصل کند. ۲ - شامل شونده . ۳ - پوشندة فضا (ابر ). ۴ - فرو گیرندة زمین (آب ).

معنی کلمه مطبق در فرهنگ عمید

= مطبقه
۱. تو در تو شده.
۲. سرپوش دار.
۳. نوعی پارچه.

معنی کلمه مطبق در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - کسی که امور را بارای صایب خود حل و فصل کند مرد رسادر امر . ۲ - در برگیرنده تمامت چیزی را شامل شونده.۳ - پوشند. فضا . ۴ - فروگیرند. زمین ( آب ) .
تو بر تو کرده شده تو بر تو و پیچیده و درهم و مضاعف و دو تائی .

معنی کلمه مطبق در ویکی واژه

تو در تو، طبقه طبقه.
سرپوش دار شده.
نوعی پارچه.
کسی که امور را با رأی صایب خود حل و فصل کند.
شامل شونده.
پوشندة فضا (ابر)
فرو گیرندة زمین (آب)
برهم نهاده، در هم پیچیده.

جملاتی از کاربرد کلمه مطبق

شده لشگر دین غنی از غنیمت ز بس گونه گون زر مطبق گرفته
نی از این خاک مطبق مان خبر نی بر این چرخ معلق مان گذر
مُرصّع کرد بر چرخ زَبَرجد گوهر انجُم معلق کرد بر خاک مطبق گنبد مینا
طاق ازرق بست و این فرش مطبق گسترید مهر انور ساخت و این ماه منور آفرید
خوری زمشرق بطحا طلوع کرد که آمد نجوم چرخ معلق بطوف ارض مطبق
مطبق براسبی زخسقی نشست که جزوی نبد سرخ خنگی بدست
و صلوات بی انتها بعدددگمه جبیها و بخیه درزها بر آن تاجدار(لعمرک) و قباپوش(یضیق صدرک) آنسیدی که از غایت اخلاق بدست مبارک وصله بر خرقه زدی ویک چامه بیش در بر نداشت و آن نیز ببرهنه رسانید. این مطبق آسمان رخت پای انداز او و خود در ژنده فقر متمکن
از اوست بپا طارم ایوان معلق وز اوست بجا هیأت افلاک مطبق
نام یک سرده از تیره مطبق‌کاجیان است.
هم دشت ز مقتول به یک دست مطبق هم اسب ز اثقال به یکبار سبکبار
در این قلعه مجموعه ای از نوآوری‌ها در مطبق بودن بناها و دسترسیهای افقی و عمودی بی نظیر شامل پله‌ها، پشت بندها فرم‌ها و … عناصر بی بدیلی از همزیستی مردمان این دیار در طول قرن‌ها با آب و هوای سخت منطقه و شرایط محیطی بجا مانده‌است.
خدایش نخوانم ولیکن ندانم جز او ناظم نه رواق مطبق