معنی کلمه مطبخ در لغت نامه دهخدا
ز بهر صادر و وارد پزند هر روزی
هزار پخته مر او را همیشه در مطبخ.سوزنی.سرسام جهل دارند این خر جبلتان
وز مطبخ مسیح نیاید جوآبشان.خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 329 ).جز آتش خور گرت خورش نیست
در مطبخ آسمان چه باشی.خاقانی ( ایضاً ص 371 ).آفاق را از جرم خور هم قرص و هم آتش نگر
هم مطبخ و هم خوان زر هم میده سالار آمده.خاقانی.آتش صبحی که در این مطبخ است
نیم شراری ز تف دوزخ است.نظامی.قوت جبریل از مطبخ نبود
بود از دیدار خلاق ودود.مولوی.- ابیض المطبخ ؛ بخیل. ( از اقرب الموارد ).
- مطبخ سفید داشتن ؛ از طعام خالی داشتن مطبخ. ( آنندراج ). کنایه از بخیل بودن :
زو چه توان خورد که گاهی ندید
کاسه سیه دارد و مطبخ سفید.میرخسرو ( از آنندراج ).
مطبخ. [ م ِ ب َ ] ( ع اِ ) آلت پختن یا دیگ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). آلت پختن مانند دیگ و کماجدان و جز آن. ( ناظم الاطباء ). ج ، مَطابِخ. ( اقرب الموارد ).
مطبخ. [ م ُب ِ ] ( ع ص ) پخت کننده طعام و آن را در محاوره باورچی گویند. ( غیاث ) ( آنندراج ). و رجوع به باورچی شود.
مطبخ. [ م ُ طَب ْ ب ِ ] ( ع ص ، اِ ) اول بچه سوسمار یا اول آن حسل است بعد آن غیداق بعد آن مطبخ بعد آن خضرم بعد از آن ضب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). بچه سوسمار بعد از حسل. ( از اقرب الموارد ). || جوان فربه آکنده گوشت. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیطالمحیط ). || جوان. || بچه و کودک. || بچه جنبان. ( ناظم الاطباء ).