مطاوع

معنی کلمه مطاوع در لغت نامه دهخدا

مطاوع. [ م ُ وِ ] ( ع ص ) فرمانبرداری کننده. ( غیاث ) ( آنندراج ). فرمانبردار و مطیع. ( ناظم الاطباء ) : طریق آن است که کافه ممالیک و امراء و معارف حضرت و عامه حشم به خدمت او پیوندند و فرموده آید تاهمگنان مطاوع و متابع رأی او باشند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 169 ). و اولاد و اعوان و اعضاء متابع رأی و مطاوع فرمان او باشد. ( جهانگشای جوینی ).
شاهان بر آستان جلالت نهاده سر
گردنکشان مطاوع و کیخسروان گدا.سعدی ( کلیات چ فروغی قصاید فارسی ص 1 ).و رجوع به مطاوعة شود. || سازوار و فراگیرنده مانند متعلم که از معلم درس فرامی گیرد. ( ناظم الاطباء ). || مطاوع العرض و یا مطاوع العراض ؛ پهن و عریض. ( ناظم الاطباء ). || ( اصطلاح نحوی ) فعلی که پس از فعلی دیگر و مفعول آن آید مشعر بر آنکه مفعول اثر فعل را پذیرفته است ، چنانکه گویند: کسرت الزجاج فانکسر که در این جمله «فانکسر» را مطاوع گویند یعنی موافق فاعل فعل متعدی ( کسرت ). و گاه فعل لازم را مطاوع گویند. و رجوع به مطاوعة شود.

معنی کلمه مطاوع در فرهنگ معین

(مُ وِ ) [ ع . ] (اِفا. ) فرمانبردار، مطیع .

معنی کلمه مطاوع در فرهنگ عمید

مطیع، فرمان بردار، سازگار.

معنی کلمه مطاوع در فرهنگ فارسی

مطیع، فرمانبردار، سازگار
( اسم ) ۱ - فرمانبردار مطیع . ۲ - موافق سازگار جمع مطاوعین . ۳ - ( لغت ) تابع : لوتسوی ... و این از باب تفعل است مطاوع سوی .

معنی کلمه مطاوع در ویکی واژه

فرمانبردار، مطی

جملاتی از کاربرد کلمه مطاوع

معنی این کلمات آنست که نفس آدمی ببدی فرماید و آنچ در آن رضاء اللَّه نبود خواهد و من نفس خود را از آن منزّه نمی‌دارم که آن در طبع بشری سرشته اگر چه من آن را مطاوع نبودم و بر تحقیق آن همّت و حرکت طبعی عزم نکردم.
در: مطاوعت را گویند.
و عنایت حق تعالی در حفظ او چندان بود که چون دست به طعامی بردی که شبهت در او بودی رگی در پشت انگشت او کشیده شدی چنانکه انگشت فرمان او نبردی، او بدانستی که آن لقمه به وجه نیست. جنید گفت: روزی حارث پیش من آمد. در وی اثر گرسنگی دیدم. گفتم یا عم! طعام آرم؟ گفت: نیک آید. در خانه شدم. چیزی طلب کردم. شبانهچیزی از عروسی آورده بودند. پیش اوبردم. انگشت او مطاوعت نکرد. لقمه در دهان نهاد و هرچند که جهد کرد فرونشد. دردهان می‌گردانید تا دیر گاه برخاست ودر پایان سرای افگند و بیرون شد. بعد از آن گفت: از آن حال پرسیدم. حارث گفت: گرسنه بودم، خواستم که دل تو نگاه دارم لکن مرا با خداوند نشانی است که هرطعامی که در وی شبهتی بود به حلق من فرونرود و انگشت من مطاوعت نکند. هرچند کوشیدم فرو نرفت. آن طعام از کجا بود؟ گفتم: از خانه ای که خویشاوند من بود. پس گفتم: امروز در خانه من آیی؟
افلاک مطاوعش به یک فرمان آفاق مسخرش به یک ایما
متابع توام ای دوست گر نداری ننگ مطاوع توام ای یار اگر نداری عار
ای رای جهانتاب ترا چرخ متابع وی حکم جهانگیر ترا دهر مطاوع
آنک شنیده‌ای که خواجه را سایه نبود راست است از دو وجه: یکی وجه آنک خواجه آفتاب بود که «و سراجا منیرا» و آفتاب را سایه نباشد [ دوم وجه آنک او سلطان دین بود و سلطان خود سایه حق باشد که «السلطان ظل الله» و سایه را سایه نباشد] چون سر و کار او با خلق بودی آفتاب نور بخش بودی خلق اولین و آخرین را از نور او آفریدند. و چون با حضرت عزت افتادی سایه آن حضرت بودی تا سر گشتگان تیه ضلالت چون خواستندی که در حق گریزند در پناه دولت و مطاوعت او گریختندی که «من یطع الرسول فقد اطاع الله» و هر وقت که با خود افتادی از خود بگریختی و در سایه حق گریختی که «لی مع الله وقت لا یسعنی فیه ملک مقرب و لانبی مرسل» بیت.
چون آسمان مطاوع و اجرام چاکرند اندیشه زین سپس زمدار فلک مدار
ستاره هم بتو سازد مطاوعت هم بر زمانه هم بتو جوید مفاخرت هم از
موجب حکم ترا مطاوع و منقاد از در کشمیر تا نواحی طمغاج