معنی کلمه مضبوط در لغت نامه دهخدا
- مضبوطداشتن ؛ نگاه داشتن. حفظ کردن. نیک نگه داشتن چیزی یا جائی : حق سبحانه و تعالی... را تا دامن قیامت... مبسوط داراد و... و از... و معرت زوال انتقال محفوظ و مضبوط. ( المعجم چ مدرس رضوی ص 17 ).
- مضبوط کردن ؛ ضبط کردن و حفظ کردن و محارست کردن و مضبوط داشتن : جناح معدلت بر سر جهانیان مبسوط گردانیده و اطراف ممالک خراسان و عراق رامضبوط کرده. ( لباب الالباب چ نفیسی ص 34 ).
|| رام شده. || گرفته شده و اخذشده و ضبطشده و متصرف شده. || بازداشت شده و محبوس. ( ناظم الاطباء ).
- مضبوط نگاه داشتن ؛حفظ کردن. بازداشت کردن : به شیراز نیز کسی فرستاد که غازی بیک ذوالقدر نواب سکندرشأن ، سلطان محمد میرزا و برادران او را مضبوط نگاهداشته محافظت نمایند. ( عالم آراء ص 227 ).
|| آراسته و مرتب گشته. ( ناظم الاطباء ). استوار و درست و عاری ازلغزش و غلط: اصل نسخه استانبول در سال 835 هَ. ق.در هرات نوشته شده و به غایت صحیح و مضبوط است. ( قزوینی ، مقدمه چهارمقاله نظامی ). || بند وبست شده. || گنجیده شده. ( ناظم الاطباء ). || بایگانی شده. || محفوظ و استوارو سخت و قوی و توانا و محکم و پایدار. ( ناظم الاطباء )( از اقرب الموارد ).
- مضبوط کردن ؛ استوار کردن و سخت محکم نمودن. ( ناظم الاطباء ).
|| جای باران رسیده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).