مضا

معنی کلمه مضا در لغت نامه دهخدا

مضا. [ م َ ] ( ع اِمص ) مضاء . بُرندگی و تیزی :
در صد مصاف معرکه گر کند گشته ام
روزی به یک صقال به جای آید این مضا.مسعودسعد ( دیوان چ رشیدیاسمی ص 2 ).ز چرخ گردان مهری ز کوه ثابت زر
ز چشم ابر سرشکی ز حد تیغ مضا.مسعودسعد ( دیوان چ رشیدیاسمی ص 8 ). || تندی. سرعت. روانی :
بود حیدر در مضاء حمله چون شاه جهان
تا به مردی این جهان آوازه حیدر گرفت.مسعودسعد ( دیوان ص 75 ).گه ِ وقار و گه ِ جود، دست و طبع تو راست
ثبات تند جبال و مضاء تیز ریاح.مسعودسعد.نه داشت ثبات حزم تو کوه
نه یافت مضای عزم تو باد.مسعودسعد.زرای اوست نفاذی که در قضا باشد
ز وهم اوست مضائی که این قدر دارد.مسعودسعد ( دیوان چ رشیدیاسمی ص 88 ).مضای عزمش بر روی باد بست جناح
ثبات حزمش در مغز کوه کوفت قدم.مسعودسعد ( دیوان چ رشیدیاسمی ص 350 ). || نفاذ. امضاء. عزم :
حشمتش را مضاء بهرام است
رتبتش را علو کیوان باد.مسعودسعد.در هر کار که اعتماد بر مضا و نفاذ تو کرده ام. ( کلیله چ مینوی ص 234 )... زن حکیم و خردمند داشت که به سداد و غنا و نفاذ و مضا مذکور باشد. ( کلیله چ مینوی ص 350 ).
مضاء رای تو چون گوهر ظفر بنمود
خرد بدید که از برق چون جهد الماس.سیدحسن غزنوی.مضای خشم تو بر نامه اجل توقیع
نفاذ امر تو بر دعوی قضا برهان.انوری ( دیوان چ مدرس رضوی ص 357 ).و رجوع به ماده بعد شود.

معنی کلمه مضا در فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . مضاء ] ۱ - (مص ل . ) بریدن ، قطع کردن . ۲ - (اِمص . ) برندگی ، قاطعیت در کار. ۳ - نفوذ، روانی . ۴ - حل و عقد امور، کاربری .

معنی کلمه مضا در فرهنگ عمید

۱. نفوذ و رخنه کردن در کاری و انجام دادن آن.
۲. نفوذ.
۳. روانی.
۴. برندگی.

معنی کلمه مضا در فرهنگ فارسی

۱- ( مصدر ) بریدن قطع کردن ( شمشیر ) ۲ - گذشتن روانه شدن . ۳ - مجری گشتن . ۴ - ( اسم ) برندگی : آن گوهری حسامم در دست روزگار کاخر برونم آرد یک روز دروغا . درصد مصاف معرکه گر کند گشتهام روزی بیک صقال بجای آید این مضا . ( مسعود سعد ) ۵ - نفوذ روانی . ۶- حل وعقد امور کاربری : .... چون پادشاه حلیم و عالم باشد ورای زن حکیم و خردمند داشت که بسداد و غنا و نفاذ و مضا مذکور باشد و بتجربت وممارست و نیک بندگی و شفقت مشهور ...

معنی کلمه مضا در ویکی واژه

مضاء
بریدن، قطع کردن.
برندگی، قاطعیت در کار.
نفوذ، روانی.
حل و عقد امور، کارب

جملاتی از کاربرد کلمه مضا

خسرو شرقم دهد حکم جهانگیری و باز هر سرمه نو کند تیر سپهر امضای من
قبض آقای کمال السلطنه است بایدش امضا کنی بسیار زود
جوهری، کمی وبیشی زدگر کس مطلب کان مضاف است که او کهتر و مهتر گردد
قتباس نور ماه رایت دولت مدام از مضای روی و رای عالم افروز تو باد
بست ختم انبیا همراه تو عقد اخوت از کف پای تو امضا یافته مهر نبوت
آب حیوانست جاری از ینابیع قلم یا مضامین حکم در طی اشعار من است
کف جود ویش مضاعف ساخت بحر را شرمسار زان کف ساخت