معنی کلمه مصنع در لغت نامه دهخدا
عرضگاه دشت موقف عرض جنات است از آنک
مصنع او کوثر و سقاش رضوان دیده اند.خاقانی.رود خون جریان یافت و مصنع دم از دم ضیع مصنع شد. ( دره نادره چ شهیدی ص 239 ). || کاریز. ( غیاث ). || بنا و عمارت و قصر. ( ناظم الاطباء ). مصنعة. || قلعه. ( غیاث ). مصنعة. || محل ساختن. جای صنعت و کار دستی. کارخانه. کارگاه.
مصنع. [ م ُ ص َن ْ ن َ ] ( ع ص ) برساخته. ( یادداشت مؤلف ).مجعول. و رجوع به مصنوعی شود. || کند: فرس مصنع؛ اسب کند. مقابل جواد : هیچ کس از ماه مقنع و فرس مصنع کار بدر تمام و سیر جواد خوشخرام توقع نکرد. ( دره نادره چ شهیدی ص 46 ). || آراسته. زیبا : رود خون جریان یافت و مصنع دم از دم ضیع مصنع شد. ( دره نادره چ شهیدی ص 239 ).