معنی کلمه مصفی در لغت نامه دهخدا
مصفی. [ م ُ ص َف ْ فا ] ( ع ص ) صاف شده. صاف کرده شده. ( ناظم الاطباء ). مصفا. پالوده. ویژه کرده. بی غش کرده. ناب و روشن کرده شده. ( آنندراج ). تصفیه شده. پاک شده. صاف شده : همه را بکوبند و بپزند و به روغن گاو چرب کنند و به انگبین مصفی بسرشند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
- عسل مصفی ؛ شهد ناب. انگبین موم برکرده. ( یادداشت مؤلف ) : مثل الجنة التی وعد المتقون فیها انهار من ماء غیرآسن و انهار من لبن لم یتغیر طعمه و انهار من خمر لذة للشاربین و انهار من عسل مصفی و لهم فیها من کل الثمرات و مغفرة من ربهم... ( قرآن 15/47 ). || مبرا. پاکیزه :
منم بر زبان و دل خویش ایمن
ز زلت مصفی ز شبهت مطهر.عمعق بخاری.|| شراب پالوده. ( دهار ). می پالوده. || مرغ ازخایه بشده. ( مهذب الاسماء ): اصفت الدجاجة؛ منقطع گردید بیضه های آن. ( از منتهی الارب ).
مصفی. [ م ُ ص َف ْ فی ] ( ع ص ) آن که صاف می کند. ( ناظم الاطباء ).