معنی کلمه مصعد در لغت نامه دهخدا
ابری که برآید از بیابان
تا مصعد خود شود شتابان.نظامی.بخار نطفه به مصعد دماغ مشرقی شد. ( سندبادنامه ص 187 ). || درجه و مرتبه. || نردبان و زینه. ج ، مصاعد. || ( ص ) برآمده و صعودکرده. ( ناظم الاطباء ). در این معنی جای دیگر دیده نشد.
مصعد. [ م ُ ع ِ ] ( ع ص ) رونده در زمین خلاف منحدر که راجع باشد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رونده در زمین. ( آنندراج ) :
ای مصعد آسمان نوشته
چون گنج به خاک بازگشته.نظامی.
مصعد. [ م ُ ص َع ْ ع َ ] ( ع ص ) شراب گرم کرده با آتش. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || تصعیدشده. ( ناظم الاطباء ). تبخیرشده ، چنانکه شراب مصعد، سرکه مصعد، زیبق مصعد. ( یادداشت مؤلف ). || سوخته و افروخته شده. ( ناظم الاطباء ). || بر جای بلند برآمده. || پاک شده. خالص گشته. ( ناظم الاطباء ). صاف کرده شده. مقطر.
- گلاب مصعد ؛ گلاب خالص و صاف کرده شده :
شفیع از گناهش محمد بود
تنش چون گلاب مصعد بود.فردوسی.نوز گل اندر گلابدان نرسیده
قطره بر آن چیست چون گلاب مصعد.منوچهری.- مصعد کردن ؛ از حالت جامد به بخار تبدیل کردن. تبخیر کردن : چکانیدن و مصعد کردن یا اندر سفال نو کردن [ آب را ] تا از او بتراود و ممزوج کردن با شراب مضرتهاء آبها ببرد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
مصعد. [ م ُ ص َع ْ ع ِ ] ( ع ص ) بر جای بلند برآینده. ( غیاث ) ( آنندراج ).