مصرع

معنی کلمه مصرع در لغت نامه دهخدا

مصرع. [ م َ رَ ] ( ع مص ) افکندن بر زمین. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). صرع. ( ناظم الاطباء ). افکندن. رجوع به صرع شود.
مصرع. [ م َ رَ ] ( ع اِ ) جای افکندن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || کُشتی جای. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). جای کشتی. ( ناظم الاطباء ). کشتی گاه. ج ، مصارع. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ) ( السامی فی الاسامی ). || کنایه از قتلگاه یا محل وفات کسی :
و اذکرن مصرع الحسین و زید
و قتیلاً بجانب المهراس.( از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 192 ).الامام الطاهر القادر باﷲ کرم اﷲ مضجعه و نور مصرعه الیه. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 301 ).
مصرع. [ م ُ ص َرْ رِ ] ( ع ص ) آنکه به سختی بر زمین می افکند. ( ناظم الاطباء ).
مصرع. [ م ِ رَ ] ( ع اِ )نیمه در. ( منتهی الارب ). یک تخته از دو تخته در. ( ناظم الاطباء ). مصراع. لت در. یک لخت از در دولختی. لنگه در. || ( اصطلاح عروض ) نیمه ای از دو نیمه بیت که در حرکات و سواکن به هم نزدیک باشند. نیمه شعر. ( منتهی الارب ). یک نیمه از شعر. ( ناظم الاطباء ).مصرع به معنی مصراع ، لنگه ای از یک بیت شعر ظاهراً در عربی نیامده است. ( از یادداشت مؤلف ) :
کوچه مصرع ز غوغای جنونم پر تهی است
خویش را دیوانه طفلان معنی میکنم.محمداسحاق شوکت ( از آنندراج ).- مصرع ِ آمده ؛ مصرع برجسته. مصرع تند. مصرع تیز. مصرع خوبی که بی فکر و رویت به هم رسد. ( آنندراج ) :
مصرع آمده ای چون قد خود موزونی
سرو عاشق سخنی تازه غزلخوان شده ای.میر محمدافضل ثابت ( از آنندراج ).و رجوع به مصرع برجسته شود.
- مصرع برجسته ؛ مصرع آمده. مصرع تند. مصرع تیز. مصرع خوبی که بی فکر و رویت به هم رسد. ( آنندراج ) :
دیوان پر از مصرع برجسته شوخی
آن ترکش پرتیر بدان قامت موزون.میرزا طاهر وحید ( از آنندراج ).و رجوع به مصرع آمده شود.
- مصرع پرکن ؛ لفظ زایدی که در معنی دخل نداشته باشد و به اصطلاح ارباب معنی آن را حشو متوسط می گویند. ( آنندراج ) :
مزن گل بر سر ای شیرین شمایل
که مصرع پرکن آن قامت نخواهد.محسن تأثیر.و رجوع به حشو شود.
- || به اصطلاح میرزایان دفتر، آن است که چون محررچیزی از کاغذ دررباید جایش را به قاعده محرری پر کند تا راز برملا نیفتد. ( آنندراج ).

معنی کلمه مصرع در فرهنگ معین

(مُ صَ رَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) بیتی که هر دو مصراعش قافیه دار باشد.

معنی کلمه مصرع در فرهنگ عمید

۱. (ادبی ) بیتی که هر دو مصراعش قافیه داشته باشد.
۲. [قدیمی] بر زمین افکنده.

معنی کلمه مصرع در فرهنگ فارسی

( اسم ) ( شعر ) بیتی که هر دو مصراعش قافیهدار باشد . توضیح مطلع در قصیده و غزل مصرع است ولی ممکن است بیت غیر مطلع نیز بدین صفت متصف باشد .
بر زمین افکنده

معنی کلمه مصرع در دانشنامه آزاد فارسی

مُصَرَّع
رجوع شود به:تصریع

معنی کلمه مصرع در ویکی واژه

بیتی که هر دو مصراعش قافیه دار باشد.

جملاتی از کاربرد کلمه مصرع

این سرود پیش از پیروزی انقلاب تهیه شده بود و در راهپیمایی‌ها از بلندگو پخش می‌گردید. آهنگساز این اثر می‌گوید: «درآمد این اثر در فضای دشتی است. نیز از مصرع «از اشک یتیمانت از خون شهیدانت» شروع می‌شود را به لحاظ موسیقی می‌توان گیلکی دانست که این بخش نیز باز درآمد دشتی است. قسمت الله الله آهنگ نیز پرده ترکی است که در ماهور است و بازهم به دشتی بازمی‌گردد. در میان اثر نیز از پرده شور استفاده شده و به‌طور کلی می‌توان گفت برای ساخت آهنگ از فضای مقامی و چندین دستگاه ایرانی بهره برده شده‌است. آهنگ «الله الله» ریشه‌ای کاملاً ایرانی دارد و همین موضوع یکی از دلایل ماندگاری آن است.»
مرا به پهلوی پر داغ تیر سینه شکافش بود چو مصرع برجسته در زمین شکفته
چو این بیت برخواند تاریخ وی شد از اولیم مصرع او عیان
بیرایکی مصرع ایلن اولمسنگ صاحب سخن واعظ که موزون اولماق ایلن هر چبوق سرو روان اولمز
مصرع آه من از لعل تو پر بی‌بهره ماند باب تحسین ‌گر نبود اهلیت دشنام داشت
مصرعِ برجسته هیهات است از خاطِر رَوَد چون کند صائب فرامش قدِِّ دلجوی ترا؟
مصرع: واقف کشتی خود باش که پائی نخوری. باغ گل و ایاغ مل آن عصر گاهان بر آن علت که دانی خاردیده و خون دل شد. عنایت پاک یزدان به حق حجاز این جنس دو پا را به سنت گرگ مدینه هدایت کند. زیاده بر این از صحبت مجلس و بساط صحبت آن که فخر عالم است و حالت آدم محروم نتوان زیست، بیت:
ز بس کشیده ام از حرف تند، خجلت ها ترم از مصرع تندی که بر زبان آید!
شوخ شاعر مصرع برجسته‌ای باشد به عصر بردم او را خانه و خواندم به گوشش نظم و نثر
به هر جا گوش کرده بهر تاریخ زمانه این دو مصرع را شنوده:
عیش صد دانا ز یک نادان منغص می‌شود ربط مصرع بر هم است آنجا که حرفی کور شد