معنی کلمه مصادف در لغت نامه دهخدا
- مصادف شدن ؛ دیدار کردن. به هم رسیدن. برخورد کردن. روبرو شدن. با هم ملاقات و دیدار کردن. ( از ناظم الاطباء ). دچار خوردن.
- || ناگهان یافتن. ( ناظم الاطباء ).
- || تصادف کردن. مصادف آمدن. برخورد کردن. برخوردن. تلاقی کردن در زمان واحد، چنانکه مصادف شدن عید فطر با جمعه ، یا عید قربان با جمعه و نوروز. ( از یادداشت مؤلف ).
|| دچارشده و مقابل گشته. || به هم رسیده. || به هم برخورده. || یافت گردیده. ( ناظم الاطباء ).