معنی کلمه مشید در لغت نامه دهخدا
خانه خمار چو قصر مشید
منبر ویران و مساجد خراب.ناصرخسرو.قبله اهل هنر هست مدام
به سرائی که به از قصر مشید.سوزنی.سایبان تو ظل عرش مجید
بارگاه تو اوج قصر مشید.کمال الدین اسماعیل ( از آنندراج ).تا نتاند شیر علم دین کشید
تا نگردد گرد آن قصر مشید.مولوی ( مثنوی چ خاور ص 23 ).صورت فکر است بر بام مشید
وآن عمل چون سایه برارکان پدید.مولوی.که برآیم برسر کوه مشید
منت نوحم چرا باید کشید؟مولوی.
مشید. [ م ُ ش َی ْ ی َ ] ( ع ص ) به گچ و چونه محکم کرده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). شیداندود. اندودشده از گچ و آهک و جز آن. ( ناظم الاطباء ). شیداندود. ( منتهی الارب ). بنایی به گچ کرده. ( یادداشت مؤلف ). || برافراشته و دراز. قال و قول الجوهری : المشید للجمع غلط و انمالمشیدة جمع المشید - انتهی. یقال : قصر مشید بالتشدید و التخفیف و بروج مشیده بالتشدید. ( منتهی الارب ). قصر المشید؛ ای مرتفع. ( ناظم الاطباء ). بناء مشید؛ بناء برافراشته. ( مهذب الاسماء ). در بنا بمعنی بلند و مطول. یقال : قصر مشید و قصور مشیدة. ( از محیطالمحیط ). برداشته و بلندکرده ( بنا ). ( یادداشت مؤلف ) : بنای قصر مشید آسمان ساخت. ( سندبادنامه ص 2 ). و رجوع به مشیَّدة شود. || استوار و محکم و افراخته. ( ناظم الاطباء ). محکم و استوارکرده ( بنا ). ( یادداشت مؤلف ). || نزد بلغاء کلامی است که نقطه های حروف منقوطه آن همه در بالا نهاده شود. مثال :
گفتم ز غم عشق تو من شاد شوم
وز نام خوش تو از غم آزاد شوم.
؟ ( کذا فی مجمعالصنایع، ازکشاف اصطلاحات الفنون ).
مشید. [ م ُ ش َی ْ ی ِ ] ( ع ص ) به گچ و آهک و جز آن محکم کننده. ( ناظم الاطباء ).