جملاتی از کاربرد کلمه مشیب
که اندر خزان مشیب اوفتاد بهار شبابش فراموش گشت
لیک از آن پس که شد بدر رخش در محاق رفته ز سلخ مشیب سوی هلال شباب
اوقات مدحت تو مبارک تر از مشیب و ایام خدمت تو گرامی تر از شراب
زرق دنیا را گر من بخریدم تو مخر ور کسی بر سخن دیو بشیبد تو مشیب
شکیب آور از درد و بر من مشیب که از مهر بسیار بهتر شکیب
باشکه وقت مشیب صید غزالان شوی ایکه زنی در شباب پنجه به شیر عرین
عیبی است در مشیب بعالم درون بزرگ عیشی است در شباب بگیتی درون عظیم
تا مدیح تو همیگویم بههنگام مشیب گر ثنای تو همی گفتم به ایام شباب
هم عقل پیش رای مشیبت جوانصفت هم روح پیش طبع لطیفت گرانصفت
ز خواری و رنجی کت آمد مشیب که گیتی چنینست بالا و شیب