مشو

مشو

معنی کلمه مشو در لغت نامه دهخدا

مشو. [ م ُ ] ( اِ ) غله ای است مانند عدس و قوت و منفعت آن نیز همچون قوت و منفعت عدس باشد، و آن بنقه نیز خوانند. ( برهان ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). اسم فارسی خلر است. ( فهرست مخزن الادویه ). خلر. ( فرهنگ فارسی معین ).
مشو. [ م َش ْوْ / م َ ش ُوو ] ( ع اِ )( از «م ش و» ) داروی مسهل. ( منتهی الارب ) ( بحر الجواهر )( ناظم الاطباء ). دوای مسهل. تقول : شربت مشواً و مشوّاً... و لاتقل شربت دواء المشی. ( از اقرب الموارد ).

معنی کلمه مشو در فرهنگ فارسی

( اسم ) خلر
داروی مسهل 

معنی کلمه مشو در دانشنامه عمومی

مشو (گیلگمش). مشو نام دو کوه است، این دوکوه دروازه خورشید را می سازند و دو غول ( یکی نر و یکی ماده ) نگهبان آن هستند.
مشو نام این دوغول نیز هست، نیم تن این بیرون خاک و نیم دیگر به هیئت دو کژدم به جهان زیرین خاک راه دارد.

جملاتی از کاربرد کلمه مشو

برج شیمشون، ساختمان بورس الماس اسرائیل در شمال تل‌آویو را هم القانیان ساخته‌است.
مشو تیز بر من که چرخ بلند به دام پریدختم اندر فکند
باغبان گو مشو از صحبت ایشان غافل گل جوان است، اگر مرغ گلستان پیر است!
غافل مشو ز من که جگر گوشهٔ دلم جویا سرشک از سر مژگان چکیده ام
یوسفا آمد رسن در زن دو دست از رسن غافل مشو بیگه شدست
او به دوزخ رفت تو در پی مرو هیمه دوزخ به سان وی مشو
در کهنسالی ز مرگ ناگهان غافل مشو برگ چون شد زرد از باد خزان غافل مشو
امروز چها باین جفا کش کردی باز این دل خسته را مشوق کردی
غافل مشو از زاری ما ای گل رعنا این اشک جگرگون نگر و چهرهٔ کاهی
گفتی که مشو عاشق دیوانه کند عشقت گر توندهی پندم دیوانه نخواهم شد
از پیش ما جدا مشو ای جان که در تنم جان جهانیان تویی ای چشم و ای چراغ