معنی کلمه مشهور در لغت نامه دهخدا
هرگز نشود خسیس و کاهل
اندر دو جهان به خیر مشهور.ناصرخسرو.ای بزرگی که بر سپهر شرف
رأی تو آفتاب مشهور است.مسعودسعد.زهی پادشاهی که ملک شرف
به نظم تو گشته ست مشهورنام.سوزنی.نماندحاتم طایی ولیک تا به ابد
بماند نام بلندش به نیکویی مشهور.( گلستان ).مقامات او در دیار عرب مذکور بود و به کرامات مشهور. ( گلستان ). مالداری را شنیدم که به بخل اندر چنان مشهور بود که حاتم طایی در کرم. ( گلستان چ قریب ص 109 ).
هرکه مشهور شد به بی ادبی
دیگر از وی امید خیر مدار.سعدی.- مشهور عالم ؛ آنکه همه عالم وی را میشناسند. وخنیده. ( ناظم الاطباء ).
|| ( اصطلاح حدیث ) حدیثی که پیش اهل حدیث خاصه یا پیش ایشان و پیش دیگران شهرت یافته باشد، و این منقسم میشود به متواتر همچو واقعه بدرو به غیرمتواتر همچون اعمال بالنیات. ( نفایس الفنون ). در اصطلاح اهل حدیث و روایت «حدیث مشهور» آن باشد که شایع باشد. جماعتی از اهل حدیث ، روایت کرده باشند.( از درایه از فرهنگ علوم تألیف سجادی ). || شمشیر برکشنده از نیام. ( ناظم الاطباء ).