مشغله

معنی کلمه مشغله در لغت نامه دهخدا

( مشغلة ) مشغلة. [ م َ غ َ ل َ ] ( ع اِ ) کار و بار که بازدارد تو را از کار. ج ، مَشاغِل. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). کار و باری که بازدارد شخص را از کار دیگر. ج ، مشاغل. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به ماده بعد شود.
مشغله. [ م َ غ َ ل َ / ل ِ ] ( ع اِ ) کار و بار. ( غیاث ). مأخوذ از تازی ، کار و بار و شغل و پیشه و کسب ومعامله و داد و ستد و هر چیزی که شخص را بخود مشغول کند. ( ناظم الاطباء ). گرفتاری کار. شغل :
آنکو چو من از مشغله و رنج حذر کرد
با شاخ جهان بیهده شورید نیارست.ناصرخسرو.خضرست خان و خانه به عزلت کند بدل
هم خضر خان و مشغله اوزکند او.خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 367 ).در آن دشت می گشت بی مشغله
گهش در گیا روی و گه در گله.نظامی.مشعله ای برفروز مشغله ای پیش گیر
تا ببرند از سرت زحمت خواب و خمار.سعدی.- مشغله بار ؛ مشقت بار. که سختی و گرفتاری فراوان آورد :
شاخ و شجر دهر غم و مشغله بار است
زیرا که بر این شاخ غم و مشغله بار است.ناصرخسرو. || گفتگو و هنگامه ، و با لفظ کردن و افتادن مستعمل است. ( آنندراج ). شور و غوغا. ( غیاث ). آشوب و بانگ فتنه باشد، عرب نیز مشغله گویند. ( صحاح الفرس ). هنگامه. ( ناظم الاطباء ). هیابانگ. هلالوش. بانگ. بحث. هیاهو. گفتگو. جدال. ( یادداشت دهخدا ) :
مادرش گفت پسر زایم سرو و مه زاد
پس مرا این گله و مشغله با مادر اوست.فرخی ( دیوان چ اقبال ص 28 ).فاخته وقت سحرگاه کند مشغله ای
گویی از یارک بدمهر است او را گله ای.منوچهری.نان همیجوید کسی کو میزند
دست بر منبر به بانگ مشغله.ناصرخسرو.از بدنیتی و ناتوانایی
پرمشغله و تهی چو پنگانی.ناصرخسرو.چون لشکر اراقیت آن بدیدند و آن آشوب و مشغله شنیدند عظیم بترسیدند و همه روی بهزیمت نهادند. ( اسکندرنامه نسخه خطی سعید نفیسی ). دهل و کوس فروکوفتند و نعره برداشتند و آواز و مشغله از لشکر شاه برآمد چنانکه همه عالم بلرزید. ( اسکندرنامه نسخه خطی سعید نفیسی ). مثل وی چون کسی باشد که در زیر درختی بنشیند و خواهد که مشغله بنجشکان نشنود. چوب برگیرد و ایشان را میراند و در حال بازمی آیند. ( کیمیای سعادت ).

معنی کلمه مشغله در فرهنگ معین

(مَ غَ لِ ) [ ع . مشغلة ] (اِ. ) کار و بار، پیشه ، شغل . ج . مشاغل .

معنی کلمه مشغله در فرهنگ عمید

۱. کار، کسب، پیشه.
۲. آنچه شخص را مشغول کند.

معنی کلمه مشغله در فرهنگ فارسی

کار وکسب وپیشه، آنچه شخص رامشغول کند، مشاغل جمع
( اسم ) ۱ - آنچه که شخص را مشغول دارد . ۲ - کار کسب پیشه . ۳- کار زیاد گرفتاری شغلی جمع : مشاغل . ۴ - قال و قیل داد و فریاد .

معنی کلمه مشغله در ویکی واژه

مشغلة
کار و بار، پیشه، شغل.
مشاغل.

جملاتی از کاربرد کلمه مشغله

من بجز کار می و ساقی و ساغر نکنم در همه عمر جز این مشغله دیگر نکنم
از سوی دیگر با اتمام جنگ‌های پلوپنزی و برقراری صلح پس از بیست و هفت سال، هزاران سرباز یونانی که تجربه‌ای جز زندگی نظامی نمی‌شناختند پیشه و مشغله‌ای نداشتند.
عشق چو آمد پدید عقل گریبان درید از پی بی‌دل رسید مشغله یا مسلمین
اعتقاد بنده بر این است کاندر روزگار از وزارت یا وکالت نیست بهتر مشغله
به غمزه روز الستم همین معامله بود ابد رسید و نیاسودم این چه مشغله بود
از خنده گل چنان به قفا اوفتاده باز کو را خبر ز مشغله عندلیب نیست
پل زنی سی و نه ساله طراح داخلی ساختمان و مطلقه، معشوقه مرد بازرگانی بنام روژه است با کسب‌وکاری پرمشغله که دیدارهای فاصله‌داری با پل دارد و زن همواره با صبوری و اشتیاق در انتظار این دیدارها می‌ماند. پل به این رابطه اهمیت می‌دهد، اما می‌خواهد استقلال و آزادی خود را نیز حفظ کند. البته گاهی پل دوست دارد به جای اینکه اجازه دهد این مرد درگیر شمار زیادی از ماجراهای زن‌بارگی بی‌آینده شود، با روژه در رابطه‌اش پیشتر رود و به او نزدیک‌تر باشد.
چون براه حج برون شد قافله دید قومی در میان مشغله
گر مشغله‌ای نداری و تنهایی با ما بوفا درآ که ما را شائی‌
پیر گفتش بحر صاحب مشغله هست سر تا بن مثال حوصله
استراتژی‌ها و خط مشی‌های سازمانی توسط رئیس سازمان، مدیر کل و معاونین تدوین می‌گردند. مدیری که در نقش‌های عملیاتی و میانی بوده می‌تواند به مدیریت عالی راه یابد. بخش اعظم کار مدیران عالی از نظر پویایی و مشغله نظیر کار مدیران عملیاتی می‌باشد.
کار تو دل‌آزاری، شغل من و دل زاری تو غلغله‌ها داری، من مشغله‌ها دارم
مادرش گفت پسر زایم سرو و مه زاد پس مرا این گله و مشغله با مادر اوست