مشعر

معنی کلمه مشعر در لغت نامه دهخدا

مشعر. [ م َع َ ] ( ع اِ ) درخت زمین نرم که مردم از سایه آن در گرما و سرما فرودآیند و پناه جویند. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || آن جای که در وی قربانی کنند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). جای قربانی حج در مکه. ( غیاث ). || نشانه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). شعار. ( اقرب الموارد ) ( محیط المحیط ) :
آنجاست دین و دنیا را قبله
و آنجاست عز و دولت را مشعر.ناصرخسرو. || معظم مناسک حج. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). موضع مناسک حج و معظم آن. ( از اقرب الموارد ). موضع مناسک حج و علامات آن. ج ، مشاعر. ( از محیط المحیط ). جای عبادت. ( غیاث ) ( مهذب الاسماء ). جای عبادت در حج. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
از کشتگان زنده زآن سو هزار مشهد
وز ساکنان مرده زین سو هزار مشعر.خاقانی.دندانه های برجش یک یک صفا و مروه
سر کوچه های شهرش صف صف منی و مشعر.خاقانی.|| جای موی سر تراشیدن حاجیان. ( غیاث ). || حاسه. ج ، مَشاعر. ( آنندراج ). حاسه. ( از ناظم الاطباء ). حس. ( مفاتیح ). یکی از حواس ده گانه. ج ، مشاعر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
مشعر. [ م ُ ع ِ ] ( ع ص ) خبردهنده. ( غیاث ). اشعارکننده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). آن که خبر میدهد و آگاه میکند. خبردهنده و آگاه کننده و اشعارنماینده. ( ناظم الاطباء ).
- مشعر کردن ؛ آگاه کردن و خبر دادن. ( ناظم الاطباء ).
|| موی دار. ( ناظم الاطباء ). با موی و موی دار. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : و از این ناحیت [ ناحیت عرب ]... ادیم و ریگ مکی و سنگ فسان و نعلین مشعر و ملمع خیزد. ( حدود العالم چ دانشگاه ص 165 ). و از وی [ از صعده ] ادیم خیزد بسیار و نعلین ، یعنی مشعر. ( حدودالعالم ص 166 ).

معنی کلمه مشعر در فرهنگ معین

(مَ عَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - محل قربانی . ۲ - درخت سایه دار. ۳ - قوة ادراک . ج . مشاعر .
(مُ عِ ) [ ع . ] (اِفا. ) خبر دهنده ، آگاه کننده .

معنی کلمه مشعر در فرهنگ عمید

۱. محل قربانی و اجرای مناسک حج.
۲. [قدیمی] علامت، نشانه.
۳. [قدیمی] قوۀ ادراک.
اشعار کننده، خبر دهنده، آگاه کننده.

معنی کلمه مشعر در فرهنگ فارسی

یا مشعر الحرام .
( اسم ) اشعار کننده آگاه کننده

معنی کلمه مشعر در دانشنامه اسلامی

[ویکی شیعه] مَشْعَر یا مَشْعَرُالحرام که به مُزْدَلِفِه نیز شهرت دارد سرزمینی بین عرفات و مِنا است که حدود ۴ کیلومتر طول دارد. این زمین در محدوده حرم مکه قرار داشته و توقف (وقوف) در آن در صبح عید قربان از ارکان حج است. بیشتر حجاج برای رمی جمرات از این مکان سنگ ریزه جمع می کنند.
این سرزمین که در محدوده حرم مکه قرار دارد درّه ای است کم وسعت که بین عرفات و منا واقع شده و طول آن تقریباً چهار کیلومتر است. در این منطقه مسجد بزرگی وجود دارد که آن را «مسجد مزدلفه» می خوانند. مساحت اولیه این مسجد حدود ۱۷۰۰ مترمربع بود که در عهد عباسی به چهار هزار متر رسید، مسجد در آن زمان سقف نداشت و تنها حصاری در اطراف آن بود. پس از بارها بازسازی و توسعه، اکنون مساحت مستطیل شکل آن حدود شش هزار مترمربع است.
در قرآن به نام این مکان اشاره شده و از مردم خواسته شده خدا را در این مکان یاد کنند:
[ویکی الکتاب] معنی مَشْعَرِ: مشعرالحرام یا مزدلفه نام محلی است میان عرفات و منا که پس از وادی یا دره ی مأذمین قرار دارد و حجاج باید بعد از غروب شرعی روز عرفه یعنی پس از پایان وقوف در عرفات در روز نهم ذی حجه به این سمت حرکت کنند تا در مشعر برای مدتی هرچند کوتاه به عنوان یکی از وا...
معنی شَعَائِرَ: علامتها (منظور از شعائر الهی یا دینی آنچه از دین است که مشخصه و علامت دینداری است .جمع شعیره به معنای علامت است و مشعر را هم به همین جهت مشعر گفتهاند ، و نیز وقتی میگویند :فلانی أشعر الهدی ، فلانی هدی ( قربانی ) را اشعار کرد به معنای این است که آن...
تکرار در قرآن: ۱(بار)

معنی کلمه مشعر در ویکی واژه

مُشعِر
آگاه کننده، خبر دهنده، آگاه کننده. حاکی.
(ادیان): محلی که حاجیان در آن مناسک حج بجای آورند، محل قربانی.
نشانه،علامت، شعور، ادراک، قوه ادراک.
درخت سایه دار.
(جمع): مشاعر.

جملاتی از کاربرد کلمه مشعر

دختر خویش به مکتب بسپرد نام من، کودن و بی مشعر کرد
آن روی به مشعر حرامش وین در غم شعر مشکفامش
سزد که قبلهٔ خود خوانمش به گاه نماز که زمزم و حجر و مشعر و منای من است
بیصفا ماندی از این پس ای صفا بی امام ای مشعر و خیف و منا
میقات علم مشعر دانش مقام فیض میزان علم‌کعبهٔ دین قبلهٔ هنر
انوری - رحمة الله تعالی، حکیمی کامل و فصیحی فاضل بود، و حسن شعر و لطف نظم شمه ایست از علو حال او و خالی است از جمال کمال او سخنان او مشهور است و دیوان او مسطور و از لطایف اشعار وی یک قطعه که مشعر است به نصیحت شعرا نوشته می شود:
هر شب اختر بین چو بومی چشم بر سر دوخته تا چه کذب آرد برون گر خود همه بو مشعرست
عقل استاد و معلم برود پاک از سر تا که بی‌عقل و هُشی صاحب مشعر گردد
حمدست هر چه مشعر تعظیم منعم است گر جوهرست و گر عرض و صوت یا صدا
شاه یثرب ماه بطحا زیب زمزم فخر حجر زینت مرو و صفای مشعر ور کن خطیم