مشروطه

معنی کلمه مشروطه در لغت نامه دهخدا

مشروطه. [ م َ طَ ] ( ع ص ) مشروطة. مؤنث مشروط. رجوع به مشروط شود. || ( اصطلاح منطق ) در منطق قضیه ای که در آن شرط به کار رفته باشد و آن انواع دارد:
- مشروطه خاصه ؛ ( اصطلاح منطق ) در منطق عبارت ازقضیه مشروطه عامه مقید بلادوام ذاتی است و قضیه ای است که حکم در آن به ضرورت ثبوت محمول برای موضوع و یا سلب آن از موضوع به شرط اتصاف ذات موضوع به وصف عنوانی باشد اعم از آن که وصف جزء موضوع بود یا ظرف ضرورت باشد. مثال : کل کاتب متحرک الاصابع مادام کاتباًلا دائما. ( از فرهنگ علوم عقلی سجادی ).
- مشروطه دائمه ؛ ( اصطلاح منطق ) در منطق قضیه ای است که به حسب وصف ضروری و به حسب ذات دائمی که متحمل ضرورت و لاضرورت بود. ( از فرهنگ علوم عقلی سجادی ).
- مشروطه دائمه لاضروریه ؛ ( اصطلاح منطق ) در منطق قضیه ای است که به حسب وصف ضروری بود و به حسب ذات دائم لاضروری. ( از فرهنگ علوم عقلی سجادی ).
- مشروطه ضروریه ؛ ( اصطلاح منطق ) در منطق قضیه ای است که هم بحسب وصف و هم به حسب ذات ضروری بود. ( از فرهنگ علوم عقلی سجادی ).
- مشروطه عامه ؛ ( اصطلاح منطق ) در منطق عبارت از قضیه ای است که حکم در آن به ضرورت ثبوت محمول برای موضوع یا سلب آن از او بود به شرط آن که موضوع متصف به وصف موضوع بود، یعنی وصف موضوع در حالتی درتحقق آن ضرورت باشد. مثال : کل کاتب متحرک الاصابع بالضروره مادام کاتباً. ( از فرهنگ علوم عقلی سجادی ). ورجوع به تعریفات جرجانی و اساس الاقتباس و دستور العلماء شود.
- مشروطه لادائمه ؛ ( اصطلاح منطق ) در منطق قضیه ای است که بحسب وصف ضروری بود و به حسب ذات لادائم. ( از فرهنگ علوم سجادی ).
- مشروطه لاضروریه ؛ ( اصطلاح منطق ) در منطق قضیه ای است که بحسب وصف ضروری بود و به حسب ذات لاضروری. ( از فرهنگ علوم عقلی سجادی ).
|| مشروطه : حکومت مشروطه نوعی حکومت که در آن وضع قوانین به عهده مجلس یا مجلسین. ( شوری - سنا ) باشد و دولت مجری آن قوانین محسوب میگردد، مقابل استبداد. ( فرهنگ فارسی معین ). اصطلاحی است که در ایران به نوع حکومت کندیسیونل و کنستی توسیون اطلاق گردیده ، در مقابل حکومت دیکتاتوری و استبداد : ایران بطوری که دستخط فرموده و به عموم دول اعلان فرموده ایم مشروطه و در عداد دول کنستی توسیون محسوب است. ( از نامه محمدعلی شاه خطاب به مردم ازتاریخ مشروطه ایران تألیف کسروی ص 584 ).

معنی کلمه مشروطه در فرهنگ معین

(مَ طِ ) [ ع . مشروطة ] (اِمف . ) حکومت دارای پارلمان که نمایندگان ملت در کارهای دولت نظارت داشته باشند، دارای نظام مشروطیت .

معنی کلمه مشروطه در فرهنگ عمید

۱. (سیاسی ) مملکتی که دارای پارلمان باشد و نمایندگان ملت در کارهای دولت نظارت داشته باشند.
۲. (منطق ) قضیه ای که در آن شرط به کار رفته باشد.

معنی کلمه مشروطه در فرهنگ فارسی

۱- ( اسم ) مونث مشروط . ۲ - قضیهای که در آن شرط بکار رفته باشد و آن انواع دارد . یا مشروط. خاصه . عبارت از قضی. مشروط. عام. مقید بلادوام ذاتی است و قضیهایست که حکم در آن بضرورت ثبوت محمول برای موضوع و یاسلب آن از موضوع بشرط اتصاف ذات موضوع بوصف عنوانی باشد اعم از آنکه وصف جزو موضوع بود یا ظرف ضرورت باشد مانند : کل کاتب متحرک الاصابع مادام کاتبا لادائما ( هر نویسندهای انگشتانش جنبانست در زمانی که مشغول نوشتن است نه همیشه ) یا مشروط. دائمه ( دایمه ) . قضیهایست که بحسب وصف ضروری و بحسب ذات دایمی باشد که متحمل ضرورت و لاضرورت بود . یا مشروط. دائمه لاضروریه . قضیهایست که بحسب وصف ضروری بود و بحسب ذات دایم لاضروری . یا مشروط. ضروریه . قضیهایست که هم بحسب وصف و هم بحسب ذات ضروری بود . یا مشروط. عامه . عبارت از قضیه ایست که حکم در آن بضرورت ثبوت محمول برای موضوع یا سلب آن از او بود بشرط آنکه موضوع متصف بوصف موضوع بود یعنی وصف موضوع را دخالتی در تحق آن ضرورت باشد مثال : کل کاتب متحرک الاصابع بالضروره مادام کاتبا . ( هر نویسنده انگشتانش جنبانست ضروره در هنگامی که مشغول نوشتن است ) یامشروط. دائمه . قضیهایست که بحسب وصف ضروری بود و بحسب ذات الادائم . یا مشروط. لاضروریه . قضیهایست که بحسب وصف ضروری بود و بحسب ذات لاضروری . ۳- نوعی حکومت که در آن وضع قوانین بعهد. مجلس یا مجلسین ( شوری و سنا ) باشد و دولت مجری آن قوانین محسوب میگردد مقابل استبداد : از پس مشروطه نوشد فکرها سبکهایی تازه آوردیم ما ... ( بهار ) توضیح بعضی معنی اخیر را ملاخوذ از کاراکتر انگلیسی دانند و شاید در ساختن این صیغه بسیاق اسم مفعول عربی نطری بمفهوم کلمه انگلیسی مذکور هم داشته اند . یا مشروطه مشروعه . حکومت مبتنی بر مشروطه و منطبق با احکام اسلام . توضیح این اصطلاح را شیخ فضل الله نوری و طرفداران او بکار برده اند .
دهی از بخش حومه سوسنگرد شهرستان دشت میشان

معنی کلمه مشروطه در دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:انقلاب مشروطیت ایران

معنی کلمه مشروطه در ویکی واژه

حکومت دارای پارلمان که نمایندگان ملت در کارهای دولت نظارت داشته باشند، دارای نظام مشروطیت.

جملاتی از کاربرد کلمه مشروطه

دیده در خون جگر زد غوطه باد لعنت به چنین مشروطه
ز آزادی جهان آباد و چرخ کشور دارا پس‌از مشروطه با افزار استبداد می‌گردد
پس از پیروزی جنبش مشروطه ایران، دولت حدود ۶۰ دانشجو را برای تحصیل به آلمان اعزام کرد.
شرط باشد که ز آزادیِ خود دم نزنم گرچه مشروطه‌طلب باشم و آزادی‌خواه
اقبال من از طالع مشروطه جوان بود
موقع وحدت مشروطه و استبداد است جمع این هر دو مپندار که از اضداد است
ای ستمکاره مشروطه شکن که رخت نحس و نگاهت شوم است
مجلس مشروطه به پا شد دگر سلطنت‌آباد فنا شد دگر
همچو مشروطه دنیا گرفته همچو مشروطه دنیا گرفته