مشرح. [ م َ رَ ]( ع اِ ) فرج زن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از ذیل اقرب الموارد ). شرم زن. ( بحر الجواهر ). مشرح. [ م ُ ش َرْ رِ ] ( ع ص ) کسی که تشریح میکند. ( ناظم الاطباء ). طبیب تشریح کننده. عالم تشریح کننده اجساد اموات.( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || بیان کننده. شرح و توضیح دهنده چیز یا مطلبی را : مستحق شرح را سنگ و کلوخ ناطقی گردد مشرح با رسوخ.مولوی ( مثنوی چ خاور ص 188 ). مشرح. [ م ُ ش َرْ رَ ] ( ع ص ) شرح شده. بیان شده. توضیح داده شده. روشن کرده : چنانکه بیاورده ام پیش از این سخت مشرح. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 193 ). و بنده ملطفه پرداخته بود مختصر. این مشرح پرداختم تا رای عالی بر آن واقف گردد ان شأاﷲ تعالی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 360 ). || گوشت پاره شده به درازا بی آن که بعض از بعضی آن را جدا سازد. ( محیط المحیط ). گوشت کفانیده. ( ناظم الاطباء ).
معنی کلمه مشرح در فرهنگ معین
(مُ شَ رِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) تشریح کننده ، بیان کننده .
معنی کلمه مشرح در فرهنگ فارسی
( اسم ) تشریح کننده بیان کننده فرج زن شرم زن
جملاتی از کاربرد کلمه مشرح
اگر دلت به بلا و غمش مشرح نیست یقین بدانک تو در عشق شاه مختصری
و این مشرحتر اندر باب آداب الصحبة بیاید.
این روستا در دهستان مشرحات قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۹۵، جمعیت آن ۱۵۱ نفر (۳۴خانوار) بودهاست.
و مشایخ این قصه رضی اللّه عنهم نخست از یکدیگر حق صحبت طلبند و مریدان را بدان فرمایند؛ تا حدی که صحبت اندر میان ایشان چون فریضه گشته است. و پیش از این مشایخ رضی اللّه عنهم اندر آداب صحبت این گروه کتب ساختهاند مشرح؛ چنانکه جنید رضی اللّه عنه کتابی کرد نام آن تصحیح الارادة، و یکی احمدبن خضوریه کرد نام آن الرّعایة بحقوق اللّه، و محمدبن علی التّرمذی رحمة اللّه علیه نیز کتابی کرده است آن را بیان آداب المریدین نام کرده و ابوالقاسم حکیم رضی اللّه عنه و ابوبکر وراق و سهل بن عبداللّه و ابوعبدالرحمان السُّلمی و استاد ابوالقاسم قشیری رحمة اللّه علیهم اجمعین نیز اندر این معنی کتب ساختهاند مستوفا و این جمله ائمهٔ این فن بودهاند.
مستحق شرح را سنگ و کلوخ ناطقی گردد مشرح با رسوخ
در هر چه میکنم نظر از چشم عبرتی دروی مشرح است زتوحید صد دلیل
این روستا در دهستان مشرحات قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۹۵، جمعیت آن ۱۶۷ نفر (۳۷ خانوار) بودهاست.
متقی را از یقین چاره نیست؛ که دلش به نور یقین مشرح است و موقن را از حقایق ایمان چاره نیست؛ که بصایر عقل وی به نور ایمان روشن است. پس هرجای که ایمان بود یقین بود و هر جای که یقین بود تقوی بود؛ از آنچه ایشان قرینهٔ یکدیگرند یکی تابع دیگری بود. واللّه اعلم.
نشد این سخن مشرح ، ترجیع را بیان کن ثمرات عشق برگو، عقبات را نشان کن