مشربی

معنی کلمه مشربی در لغت نامه دهخدا

مشربی. [ م َ رَ ] ( اِخ ) مولانا مشربی. از مشهد است و جوانی خوش طبع است. این مطلع از اوست :
ترک من هرگه که جا در خانه ای زین کرده ای
خانه زین را چو صورت خانه چین کرده ای.
مشارالیه به غایت لاابالی و بی تعین و لوند بود و این مطلع هم از اوست :
گهم دل بشکند گه ساغر عشرت ز دست افتد
مبادا دردمندی را شکستی بر شکست افتد.( مجالس النفائس ص 70 ).
مشربی. [ م َ رَ ] ( اِخ ) میرزا ملک. مشهدی الاصل و اصفهانی المولد. از منشیان شاه عباس صفوی است. گویند در موسیقی ربط کاملی داشته در زمان شاه صفی قصیده ای گفته ، مواجب او را مضاعف کردند تا در زمان یکی ازوزراء قدری از مواجب او کم کرده قطعه ای به نظم درآورده به ایشان خواند. فقیر از آن قطعه انتخابی کرد:
ای صاحب زمانه که امروز در جهان
بر من سیاهی رقمت سم ارقم است
روز نخست آمدنم زخمها زدی
این التفات در عوض خیر مقدم است
کوچک دلی زیاده از این هیچکس نکرد
بر ذات اقدس تو بزرگی مسلم است
چون کعبه خانه تومطاف خلایق است
اما سرشک شور منش آب زمزم است.( از آتشکده آذر چ شهیدی ص 97 ).
مشربی.[ م َ رَ ] ( اِخ ) مولانا مشربی. از قم است و به اتوکشی شهرت داشت. در اوایل به کسب خود روزگار میگذرانید،ولی عاقبت از آن دلگیر شده شاعری اختیار کرد. شخصی نامراد است. طبع شعرش چنان بود که ذیلاً ذکر میشود:
سر تا به قدم سوخته آتش عشقیم
پروانه پرسوخته را رتبه ما نیست.
نخواهد رفت ذوق غمزه خونریزت از جانم
فریب عشوه ات گر صد رهم عمر ابد بخشد.
مشکل که فلک کینه دیرینه نخواهد
امروز که او را چو تو بیدادگری هست.( از مجمع الخواص ص 241 ).
مشربی. [ م َ رَ ] ( اِخ ) از مردم زادگان تکلو و بلکه از خویشاوندان امیرالامرایان آن طایفه است. چون خیلی بی قید و لاابالی است از ملازمت و اطاعت سرپیچی میکند، گاهی سپاهی میشود و گاهی فنایی. طبع شعر نیز دارد و شجاعت و اکرام نیز بر خویشتن نسبت میدهد. این ابیات از اوست :
ای فلک ای بی ترحم بی کسی را تا بکی
میگدازی ز آتش حسرت مروت را چه شد
مشربی گیرم که آه بی اثر کاری نساخت
حیرتی دارم که تأثیر محبت را چه شد.( مجمع الخواص ص 125 ).

معنی کلمه مشربی در فرهنگ فارسی

از مردم زادگاه تکلو و بلکه از خویشاوندان امیر الامرایان آن طایفه است

جملاتی از کاربرد کلمه مشربی

اسیرم کرده جادویی جهان زو کافرستانی خرابم کرده ظالم مشربی صحبت گریزانی
خوشا غنامشربی‌ که طبعش به حکم اقبال بی‌نیازی ز هرکه خواهد جزا نخواهد ز هرچه‌گیرد اثر نگیرد
به غیر از دشت وسعت مشربی کان فیضها دارد چراغی در ته دامان هر صحرا نمی باشد
بر خاتم قناعت درویش مشربی کم نیست اینکه نام‌گدا شاه می‌شود
حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالی‌مشربیست عاشقِ دُردی‌کش اندر بندِ مال و جاه نیست
باشد از میخانه امکان به هرکس مشربی خضر ممنون و سکندر در پی آب بقاست
دست که یافت مشربی ماند ز حرص و مکسبی سر که بیافت آن طرب کی طلبد ریاستی
و اگر جمله را برشمرم از اهل خراسان دشوار باشد و من سیصد کس دیدم اندر خراسان تنها که هر یک مشربی داشتند که یکی از آن اندر همه عالم بس بُوَد. و این جمله از آن است که آفتاب محبت و اقبال طریقت اندر طالع خراسان است.
وسعت میدان همّت بین که خرج گریه را دل ز دریا مشربی عمریست تنها داده است
مپرسید از قناعت مشربیهای حیات من به ساغر آبرویی داشتم سد رمق کردم