مشخص

معنی کلمه مشخص در لغت نامه دهخدا

مشخص. [ م ُ ش َخ ْخ َ ] ( ع ص ) تشخیص کرده شده. و نامشخص ، آنکه بر یک وضع و حالت نباشد. ( آنندراج ). معین. محقق. معین شده. محقق شده. قرارداده شده. ( از ناظم الاطباء ) :
در مدینه مصطفی دین مشخص دان و بس
زآنکه از دین در مدینه اصل و بنیان آمده.خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 438 ).از فلکی شریف تر یا شرف مشخصی
ازملکی کریم تر یا کرم مصوری.خاقانی.|| تشخص یافته. شخصیت پذیرفته. ( فرهنگ فارسی معین ). ممثل یا مصور. ( نقود العربیه ) : آزادچهره درآمد... چون عقل ملخص و روح مشخص. ( مرزبان نامه ص 300 ). || تاوان. جریمانه. || معهود. عهدکرده شده. ( از ناظم الاطباء ).
مشخص. [ م ُ ش َخ ْ خ ِ ] ( ع ص ) تشخیص دهنده. || مایه تشخیص و امتیاز چیزی از نظائر خود.

معنی کلمه مشخص در فرهنگ معین

(مُ شَ خَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) معین ، معلوم .

معنی کلمه مشخص در فرهنگ عمید

معیّن شده، تمیز داده شده.

معنی کلمه مشخص در فرهنگ فارسی

معین شده، تمی داده شده
( اسم ) ۱ - تشخیص دهنده . ۲ - آنچه که مای. تشخیص و امتیاز چیزی از نظایر آنست .

جملاتی از کاربرد کلمه مشخص

انجم این انجمن مسلم آفاق انجم این انجمن مشخص دوران
بر عمر مکن تکیه خبردار که مردن سری است که پیدا و نهان نیست مشخص
غیر از تو وجودی نرسیده است به اثبات با آن که تو را نام و نشان نیست مشخص
نتایج ملکوتست از نتیجه طبعم مشخص است که ام النسا ز بوالبشر آمد
تحقیق معانی به کتب راست نیاید ای بی خبر چند بیان نیست مشخص
بعین‌الجمع ذات حق مشخص بوجدان وجودش کرد و مختص
کرم خواجه بهر بنده مشخص نشود تا نباشد به کفش نامهٔ عصیانی چند
غم تو بود مشخص مرا دمی که هنوز نداشتند تعین هیاکل و اشخاص
همچون کلیم دیگر یک نامشخصی کو آگاه و مستِ غفلت پُر شغل و هیچ‌کاره
نباشد هیچ صاحب وحی را توفیق معراجت حریم قرب او ادنا مشخص کرده محرم را