معنی کلمه مشترک در لغت نامه دهخدا
خداوندیش با کس مشترک نیست
همه حمال فرمانند و شک نیست.نظامی.- حروف مشترک ؛ آنهائی هستندکه هم بر اسم و هم بر فعل و هم بر حرف داخل می شوند،مانند حروف استفهام و حروف عطف. ( از محیط المحیط ).
- حس مشترک ؛ یکی از حواس خمسه باطن است و نزد علمای قدیم علم النفس جای آن دراول دماغ است ، و هر چیز که از حواس ظاهر معلوم شود اول بدو رسد و بعد از آن به حواس دیگر از حواس باطن.و نیز هر چیز که از باطن به ظاهر خواهد آمد، اول ازحواس باطن بدو رسد بعد از آن به حواس ظاهر. ( از یادداشت مرحوم دهخدا ). آن حماسه ای که در میان حواس ظاهرو حواس باطن واقع شود. ( ناظم الاطباء ). بنطاسیا. ( ذخیره خوارزمشاهی ) : و حس مشترک چون دریایی است که هرچند از جویهای مختلف آب درآید در آنجا یکی شود. ( مرآة المحققین شیخ محمود شبستری ). و رجوع به حس مشترک شود.
- قدر مشترک ؛ ما به الاشتراک میان افراد. مفهوم کلی که در افراد خود مشترک باشد :
در عجب ماندم ، بجستم حالشان
تا چه قدر مشترک یابم نشان.مولوی.و رجوع به مدخل قدر مشترک شود.
- لفظ مشترک ؛ ( اصطلاح منطق و اصول ) به اصطلاح منطقیان و اصولیان ، لفظی که دو یا زیاده از دو معنی دارد و آن لفظ را برای هر معنی وضع کرده باشند و علاقه ای از علاقه های مجاز در آن یافت نشود، چنانکه جاریه که به معنی کنیز و آفتاب و کشتی و از همین قبیل لفظ عین که برای بسیار معنی است. ( از غیاث ) ( از آنندراج ). قسمی از لغت که برای زیاده از یک معنی وضع شده باشد چون جاریه برای کشتی و کنیزک و عین برای چشم و چشمه و غیر آن و رجاء به معنی ترس و امید. هر کلمه که دو و بیشتر معنی اصلی دارد. لفظ مشترک ، عکس لفظ مترادف یعنی لفظ یکی و معنی متعدد باشد، مانند «بار» و «دست » در فارسی و عین و عجوز در عربی و این نوع را مشترک لفظی نامند و نوعی دیگر لفظ مشترک است که آن را مشترک معنوی خوانند و لفظ مشترک معنوی همان لفظ کلی است مانند جانور که بر پرنده و چرنده و خزنده و جز اینها اطلاق شود و بر دو قسم است متواطئی و مشکک. و رجوع به متواطئی و مشکک شود. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).