مشاکل

معنی کلمه مشاکل در لغت نامه دهخدا

مشاکل. [ م َ ک ِ ] ( ع اِ ) ج ِ مُشکل. ( ناظم الاطباء ) ( از المنجد ). مشکلات. و رجوع به مشکل شود.
مشاکل. [ م ُ ک ِ ] ( ع ص ) مانندشونده و هم شکل شونده. ( غیاث ) ( آنندراج ). هم چهر. مماثل. مشابه. مانند.مجانس. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). مانند. مشابه.موافق. ( ناظم الاطباء ) :... مانند الفت و انس به مشاکل و رغبت به تزاوج و شفقت بر فرزند و ابنای نوع. ( اوصاف الاشراف ص 50 ). || ( اصطلاح عروض ) نام بحری است از نوزده بحور عروض. ( غیاث ) ( آنندراج ). نزد اهل عروض ، اسم بحری است از بحور خاصه به عجم و اصل آن فاعلاتن مفاعیلن مفاعیلن دو بار و مشاکل مکفوف فاعلات مفاعیل مفاعیل دو بار و وجه تسمیه ابن بحر بدان ، آن که مشابه و موافق بحر قریب است در ارکان و اختلاف نیست مگر به تقدیم و تأخیر. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). یکی از بحور عروضی و وزن آن فاعلاتن مفاعیلن مفاعیلن است و به سبب همین مشابهت و مشاکلت آن را بحر قریب نامند. ( بدیع همایی بخش 2 ص 73 ). از بحور مستحدث است و آن را بحر اخیر نیز گویند و بعضی متکلفان بر این وزن «بیتی چند» تازی گفته اند و اشعار فهلوی در این بحر بیش از اشعار فارسی است و اجزاء آن از فاعلاتن مفاعیلن مفاعیلن ، دو بار فاعلات ُ مفاعیل ُ مفاعیل ْ آید. ( از المعجم فی معاییر اشعارالعجم ). و رجوع به المعجم چ مدرس رضوی چ دانشگاه ص 172 به بعد شود.

معنی کلمه مشاکل در فرهنگ معین

(مَ کِ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ مشکل .

معنی کلمه مشاکل در فرهنگ عمید

= مُشْکل
۱. (ادبی ) در عروض، از بحور شعر بر وزن فاعلاتن مفاعیلن مفاعیلن.
۲. (صفت ) [قدیمی] مانند، مشابه، هم شکل.

معنی کلمه مشاکل در فرهنگ فارسی

۱- ( اسم ) مانند شونده . ۲ - ( صفت ) مشابه مانند : ... مانند الفت و انس بمشاکل و رغبت بتزاوج و شفقت بر فرزند و ابنای نوع . ۳- یکی از بحورعروضی و وزن آن فاعلاتن مفاعیلن مفاعیلن . است و بسبب همن مشابهت و مشاکلت آنرا بحر قریب نامند .

معنی کلمه مشاکل در ویکی واژه

جِ مشکل.

جملاتی از کاربرد کلمه مشاکل

حل هر عقده ی مشکل ز ولی الله خواه غیر او کافی و حلال مشاکل نبود
ایا نوباوه ساقی کوثر ایا فرزند حلال مشاکل
ای خط استوا را، انصاف تو موازی وی سطح آسمانرا، درگاه تو مشاکل
پس یک قول آنست که «یا انسان»، و این خطاب با صورت و بشریّت مصطفی است چنانک جای دیگر فرمود: قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ. از آنجا که انسانیّت و جنسیّت او مشاکل خلق است، و این خطاب با انسان بر وفق آنست و از آنجا که شرف نبوّت است و تخصیص رسالت خطاب با وی اینست که یا أَیُّهَا النَّبِیُّ، یا أَیُّهَا الرَّسُولُ، و این خطاب که با صورت و بشریّت است از بهر آن رفت تا نقاب غیرت سازند و هر نامحرمی را بر جمال و کمال وی اطلاع ندهند، این چنانست که گویند: ارسلانم خوان تا کس به نداند که که‌ام. دریغ بود آن چنان جمالی و کمالی که پر ماس دیده بو جهل و عتبه و شیبه گردد وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ دیده بو جهل که خیره شده انکارست از وی جز انسانیّت و بشریّت نبیند، دیده صدیق اکبر باید ز دوده استغفار تا جمال نبوت و کمال رسالت وی ببیند، دیده عتبه و شیبه که حجاب افکنده شب ردّ از لست جز نسبت عبد المطلب نبیند، دیده صدیق و فاروق باید روشن کرده صبح قبول ازل تا شرف و نواخت محمد رسول اللَّه ببیند. آری حرم را بنا محرم نمودن شرط نیست کسی باید محرم شریعت و طریقت شده و گرد متابعت سید صلوات اللَّه و سلامه علیه در دیده طلب وی توتیای حرمت گشته تا اهلیّت آن دارد که آن جمال ببیند.
فتن با عدل او مهمل ظلم بارای او مختل دل صافش نماید حل مشاکل را بآسانی
دایره منتزعه«سریع، قریب، جدید، خفیف، مشاکل»
بآن دستی مشاکل را تو حلال بآن چشمی حقایق را تو بینا
هر سه به شکل صوفیان خرقه نهاده در میان پیر توئی بکن بیان مشکل این مشاکله
شد اکلیل گردون از آنرو که باشد مه نوبنعل سمندش مشاکل
قوله تعالی: «ارْجِعُوا إِلی‌ أَبِیکُمْ» الآیة... چون یعقوب در فراقج یوسف بی سر و سامان شد و درمانده درد بی درمان شد، خواست که از یاد آن عزیز جرح خویش را مرهم سازد و با پیوندی از آن یوسف عاشقی بازد، بنیامین را که با او از یک مشرب آب خورده بود و در یک کنار پرورده یادگار یوسف ساخت و غمگسار خویش کرد، و عاشق را پیوسته دل به کسی گراید که او را با معشوق پیوندی بود یا بوجهی مشاکلتی دارد، نبینی مجنون بنی عامر که بصحرا بیرون شد و آهویی را صید کرد و چشم و گردن وی بلیلی ماننده کرد، دست بگردن وی فرو می‌آورد و چشم وی می‌بوسید و می‌گفت: فعیناک عیناها و جیدک جیدها.