معنی کلمه مشاورت در لغت نامه دهخدا
هشیار در مشاورت شه بود از آنک
اندرخور مشاورت شه بود مشیر.فرخی.پس از این هرچه کرده اید و ملک و مال و تدبیرها همه به اشاره وی رود و مشاورت با او خواهد بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 33 ). فرمود که پس از تأمل بسیار و... و تدبیر و مشاورت تو را به مهمی بزرگ اختیار کردیم. ( کلیله و دمنه ). هرکه از ناصحان در مشاورت به رخصت و غفلت راضی گردد از فواید رای راست... بازماند. ( کلیله و دمنه ). شیر... پس از مشاورت... او را [ گاو را ] مکان اعتمادداد. ( کلیله و دمنه ). در مهمات ملک از مشاورت او عدول می جست. ( ترجمه تاریخ یمینی ). الیسع برادر را به عارضه مهمی و بهانه مشاورتی از سیرجان بخواند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 317 ). آهنگ دعوت او کردند و مشاورت به من آوردند. ( گلستان سعدی ). و در مشاورت چون دلالت بر مصلحتی به مستقبل بود، اقتصاص صورت نبندد. ( اساس الاقتباس ص 580 ).
مشاورة. [ م ُ وَ رَ ] ( ع اِمص ) کنکاش.( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). الحدیث : المشاورة من السنة؛ و الاستبداد من شیمة الشیطان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مشورت. رای زنی. ج ، مشاورات.
مشاورة. [ م ُ وَ رَ ] ( ع مص ) کنکاش کردن. ( منتهی الارب ). مشورت کردن. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). مؤآمرة. سگالیدن. بایکدیگر رای زدن. مشورت کردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). شاورته فی کذا مشاورة؛ رجوع کردم به او تا ببینم رای وی را در این کار و کنکاش نمودم ، فانا مشاور. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مشاورت شود.