معنی کلمه مشام در لغت نامه دهخدا
کرده به صدر کعبه در بهر مشام عرشیان
خاک درت مثلثی دخمه چرخ مجمری.خاقانی.همه حسن من یک به یک هست سلطان
من از یک مشام گدا میگریزم.خاقانی.از نسیم قدح مشام فلک
چون دهد عطسه عنبر اندازد.خاقانی.فلک مشام کسی خوش کند به بوی مراد
که خاک معرکه باشد عبیر و عنبر او.ظهیرالدین فاریابی.و مردم را بواسطه جمعیت بعضی از فرزندان سلطان امید انتعاشی پدید می آمد و رایحه ارتیاشی به مشام می رسید. ( المعجم چ مدرس رضوی چ دانشگاه تهران ص 7 ).
لیک آن را بشنود صاحب مشام
بر خر سرگین پرست آن شدحرام.مولوی.نیاساید مشام ازطبله عود
بر آتش نه که چون عنبر ببوید.سعدی.سرم هنوز چنان مست بوی آن نفس است
که بوی عنبر و گل ره نمی برد به مشام.سعدی.صبحی که مشام جان عشاق
خوشبوی کند اذا تنفس.سعدی ( دیوان چ فروغی ص 361 ).در مجلس ما عطر میامیز که ما را
هر لحظه ز گیسوی تو خوشبوی مشام است.حافظ.ازصبا هر دم مشام جان ما خوش میشود
آری آری طیب انفاس هواداران خوش است.حافظ ( دیوان چ قزوینی ص 31 ).بده تا بخوری در آتش کنم
مشام خرد تا ابد خوش کنم.حافظ.بوی گل است رابطه گل را به هرمشام
نور مه است واسطه مه را به هر بصر.قاآنی.