مشاط

معنی کلمه مشاط در لغت نامه دهخدا

مشاط. [ م ِ ] ( ع اِ ) امشاط. ج ِ مشط ( مثلثة ). شانه ها. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ). و رجوع به مشط شود.
مشاط. [ م َش ْ شا ] ( ع ص ) که شانه زند. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به مَشط شود.

معنی کلمه مشاط در فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع مشط شانه ها
که شانه زند

جملاتی از کاربرد کلمه مشاط

کسی را دوست می دارم که گر مشاطه حسنش به رویش برکشد نیلی ز غیرت می شوم نالی
مشاطه داده مژده ایمان به مصطفی ایمان صفت برهنه عروسی برایگان
آرایش عالم از رخ تست مشاطه رخت چه داند آراست؟
ز عقد گوهر لفظت عروس معنی را ببسته کلک تو مشاطه وار پیرایه
چهره‌ای را که روز بد نبود هیچ مشاطه چون خرد نبود
ز لطف خویش بیاراست زیور حسنت مشاطه کرمش آنچنان که می باید
حسن بالادست را مشاطه‌ای در کار نیست چشم‌های شوخ بی‌تعلیم گویا می‌شود
تا آینه از دست تو مشاطه نگیرد هجران تو ظلمی که به من کرد ندانی
وفا مشاطهٔ حسن است لیکن کس نمی داند نگه دارید ای خوبان به عاشق عهد و پیمان را
در مشاطگی زدمه ، ملک گفتا بده بارش که هست این کار الحق بس ، به غایت عالی ومعظم