مسکنت

معنی کلمه مسکنت در لغت نامه دهخدا

مسکنت. [ م َ ک َ ن َ ] ( ع اِمص ) مسکنة. مفلسی. ( غیاث ). درویشی. ضعف. فقر. بی چیزی. عسارت.عیلت. بؤس. مسکینی. ذلت. فاقة. متربة. فقر. و رجوع به مسکنة شود : من به سلطنت برسیدم و او همچنان در مسکنت بماندی. ( گلستان سعدی ). || بیچارگی. ( مهذب الاسماء ). نیاز. فروتنی :
به چشم خلق عزیز جهان شود حافظ
که بر در تو نهد روی مسکنت بر خاک.حافظ.مسکنت و نیاز پیش آری. ( انیس الطالبین ص 28 ). به نیاز و مسکنت تمام دو دست ادب بر هم نهاده تا صبحدم می ایستاد. ( انیس الطالبین ص 47 ). به حضرت ایشان به مسکنت و نیاز بردم و عذر خواستم. ( انیس الطالبین ص 48 ).
- اهل مسکنت ؛ فروتن. متواضع و شرمگین. ( از ناظم الاطباء ).
مسکنة.[ م َ ک َ ن َ ] ( ع اِمص ) اسم است از مسکین ، به معنی فقر و ذل و ضعف. ( از اقرب الموارد ). بیچارگی. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). حاجت. مسکنت. و رجوع به مسکنت شود :... و ضربت علیهم المسکنة ذلک بأنهم کانوایکفرون بآیات اﷲ... ( قرآن 112/3 )... و ضربت علیهم الذلة و المسکنة و بآؤُ بغضب من اﷲ. ( قرآن 61/2 ).
مسکنة. [ م ُ س َک ْ ک ِ ن َ ] ( ع ص ) مسکنه. مؤنث مسکّن. ج ، مسکنات.

معنی کلمه مسکنت در فرهنگ معین

(مَ کَ نَ ) [ ع . مسکنة ] (حامص . ) فقر، تنگدستی .

معنی کلمه مسکنت در فرهنگ عمید

فقر، بی چیزی، بینوایی.

معنی کلمه مسکنت در فرهنگ فارسی

فقر، بی چیزی، بینوایی
( اسم ) تهی دستی بی چیزی بینوایی درویشی : ... تا عمر در مذلت و مسکنت میگذراند ...

معنی کلمه مسکنت در ویکی واژه

فقر، تنگدستی.

جملاتی از کاربرد کلمه مسکنت

عوض به مسکنت و فقر کرده جاه جهان را که فقر لازم شخصست و جاه بر گذر آمد
در تک چاه جهل چون مانی مسکنت روح قدس مسکینا
وان ملک را که ظلم بود بنیان زود اوفتد به مسکنت و خواری
سوز همان، داغ جدایی همان مسکنت و فقر و گدایی همان
چو دو نان نخواهم نمودن دگر برای دو نان پیش کس مسکنت
زمانه مسکنتم داد و خوشدلم که به کویش پی گدائی از این خوبتر بهانه ندارم
تا باشدش به خاک درت فر مسکنت سلطانی دو کون نخواهد گدای تو
چو صاحب حال گشت و مرتبت یافت ورای فقر ذوق و مسکنت یافت
ای خوشا آن معصیت کو عاقبت آورد ما را به عجز و مسکنت
بنده ام، مسکنت سرای من است خاکم، افتادگی عصای من است