معنی کلمه مسنون در لغت نامه دهخدا
- خاک مسنون ؛ خاک بوی ناک و گندیده :
آدم جهل و جفا و شومی را
جان تو بدبخت خاک مسنون شد.ناصرخسرو ( دیوان چ دانشگاه ص 79 ).بر آن تربت که بارد خشم ایزد
بلا روید نبات از خاک مسنون.ناصرخسرو.- گِل مسنون ؛ گل بوی ناک و متعفن :
بلکه به جان است نه به تن شرف مرد
نیست جسدها همه مگر گل مسنون.ناصرخسرو.گر همی گوئی که خانه ست این گل مسنون ترا
چون همه کوشش ز بهر این گل مسنون کنی.ناصرخسرو.|| روغنی. نان در روغن پخته. ( دهار ).