مسلوخ. [ م َ ] ( ع ص ) گوسپند پوست بازکرده. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). گوسپند و بز پوست کنده شده. ( غیاث ). گوسپند به کاردآمده. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ). || مطلق پوست کنده. پوست برکنده. حیوانی که پوستش را کنده باشند : به تن ماننده روباه مسلوخ به سر ماننده پتفوز نسناس.سوزنی.- ضفدع مسلوخ ( وزغ پوست بازکرده ) ؛ از داروها که خار و پیکان از جراحت بیرون آرد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || ماه به آخررسیده. ( ناظم الاطباء ).
معنی کلمه مسلوخ در فرهنگ معین
(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) حیوانی که پوستش را کنده باشند.
معنی کلمه مسلوخ در فرهنگ عمید
۱. (ادبی ) در عروض، ویژگی زحافی که در آن فاعلاتن به فاع تغییر یابد، سلخ. ۲. (اسم ) [قدیمی] حیوانی که پوستش را کنده باشند. ۳. [قدیمی] پوست کنده.
معنی کلمه مسلوخ در فرهنگ فارسی
پوست کنده، حیوانی که پوستش راکنده باشند ( اسم ) ۱ - حیوانی که پوستش را کنده باشند پوست کنده: در حال خداوند تعالی حمالی را بدرخان. وی فرستاد با یک خروار آرد و یک حمال دیگر با یک مسلوخ و یک حمال دیگر باروغن و انگبین .
معنی کلمه مسلوخ در ویکی واژه
حیوانی که پوستش را کنده باشند.
جملاتی از کاربرد کلمه مسلوخ
بره بسیار در آویختی از چنگ و کنون دشمن شاه درآویز چو مسلوخ از چنگ