مسعد

معنی کلمه مسعد در لغت نامه دهخدا

مسعد. [ م َ ع َ ] ( ع اِ ) درجه و رتبه سعادت و اقبال. ج ، مساعد. ( ناظم الاطباء ).
مسعد. [ م ُ ع ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از اسعاد. نیکبخت گرداننده. ( ناظم الاطباء ). رجوع به اسعاد شود.

معنی کلمه مسعد در فرهنگ معین

(مُ سَ عَّ ) [ ع . ] (ص . ) نیک بخت .

معنی کلمه مسعد در فرهنگ فارسی

( اسم ) سعادتمند نیکبخت : خواجه بسان غضنفریست کجاهست بستدن و دادنش دودست مسعد . ( منوچهری ) توضیح تسعید در قاموسهای معتبر عربی نیامده .
درجه و رتبه سعادت و اقبال

معنی کلمه مسعد در ویکی واژه

نیک بخت.

جملاتی از کاربرد کلمه مسعد

این عادتش طبیعی وجودش جبلی است هرعادتی نه مرد مسعد کند همی
امّا یک چیز بر دل ما ضجرت‌ کرده است و میاندیشیم که نباید که حاسدان دولت را- که کار این است که جهد خویش میکنند تا که برود و اگر نرود، دل‌مشغولیها می‌افزایند، چون کژدم که کار او گزیدن است بر هر چه پیش آید- سخنی پیش رفته باشد، و ندانیم که آنچه بدل ما آمده است حقیقت است یا نه، امّا واجب دانیم که در هر چیزی از آن راحتی و فراغتی بدل وی پیوندد مبالغتی‌ تمام باشد. رأی چنان واجب کرد که این نامه فرموده آمد، و بتوقیع ما مؤکّد گشت و فصلی بخطّ ما در آخر آن است. عبدوس را فرموده آمد و بو سعد مسعدی را که معتمد و وکیل در است‌ از جهت وی، مثال داده شد تا آنرا بزودی نزدیک وی برند و برسانند و جواب بیارند تا بر آن واقف شده آید .
لنگر کشتی نفوس تویی مسعد اختر نحوی تویی
امیر را این جوابها سخت خوش آمد، و ما بازگشتیم. دیگر روز مسعدی نزدیک من‌ آمد و پیغام خوارزم شاه آورد و گفت که «دشمنان کار خویش بکرده بودند و خداوند سلطان آن فرمود در باب من، بنده یگانه مخلص‌ بی خیانت که از بزرگی او سزید، و من دانم که تو این دریافته باشی، من‌ لختی ساکن‌تر گشتم و رفتم، امّا یقین بداند خویشتن را که اگر بدرگاه عالی پس از این هزار مهمّ افتد و طمع آن باشد که من بتن خویش بیایم، نباید خواند، که البتّه نیایم ولکن هر چند لشکر باید، بفرستم و اگر بر طرفی خدمتی باشد و مرا فرموده آید تا سالار و پیشرو باشم، آن خدمت بسر برم و جان و تن و سوزیان و مردم را دریغ ندارم که حالهای حضرت‌ بدیدم و نیک بدانستم، نخواهند گذاشت آن قوم که هیچ کار بر قاعده راست برود و یا بماند. از خداوند هیچ عیب نیست، عیب از بد آموزان است، تا این حال را نیک دانسته آید.» من که بو نصرم امانت نگاه نداشتم و برفتم و با امیر بگفتم و درخواستم که باید پوشیده بماند و نماند. و تدبیری دیگر ساختند در برانداختن خوارزم شاه آلتونتاش سخت واهی‌ و سست، و نرفت‌، و بدگمانی مرد زیادت شد و پس ازین آورده آید بجایگاه‌ .
خواجه بسان غضنفریست کجاهست به ستدن و دادنش دو دست مسعد
گرچه بر پیشانی ما نیست قفل بستگی مسعد سنگ، دایم چون در نگشوده ایم