معنی کلمه مسطر در لغت نامه دهخدا
ای معنی را نظم خردسنج تو میزان
ای حکمت را نثر تو بربسته به مسطر.ناصرخسرو.ازگوهر و از نبات و حیوان
بر خاک ببین سه خط مسطر .ناصرخسرو.کار ظفر راست کن چون خط مسطر به تیغ.مجیر بیلقانی.ربعی نموده پیکرش خطهای مسطر در برش
ناخن بر آن خطها برش وقت محاکا ریخته.خاقانی.جدول خون رانی از خون عدو
گرنه با تو راست چون مسطر بود.اثیرالدین اومانی.رای تو گشت عدل را مسطر خط راستین
رایت تو است فتح را رای نمای معرکه.سلمان.فکر دیوان که داری باز کز مشق ستم
از خط چین بر بیاض جبهه مسطر بسته ای.مخلص کاشی ( از آنندراج ).هرکه را باید نوشتن نسخه آداب فقر
صفحه تن را ز نقش بوریامسطر زنند.طالب کلیم ( از آنندراج ).رفتیم در پی تو به هر جا که رفت پای
بر صفحه زمانه کشیدیم مسطری.درویش واله هروی ( از آنندراج ).- امثال :
مثل خط مسطر ، راست.
مثل مسطر ، راست. ( امثال و حکم دهخدا ).
مسطر. [ م ِ طَ ] ( ع اِ ) خطکش.( دهار ) ( مهذب الاسماء ) ( السامی ) ( زمخشری ). آلت خطکشی. ( آنندراج ). سطرآرای هندسی که بدان خطهای راست و مستقیم می کشند. ( ناظم الاطباء ). مسطرة. ج ، مَساطر. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ). جوی از تشبیهات اوست و با لفظ خوردن و بستن و زدن و کشیدن و نهادن مستعمل است و با لفظ دوختن به معنی ساختن مسطر. ( آنندراج ) :
قصر جان را مهندس قدرت
نه به پرگار و مسطر اندازد.خاقانی.همرهان بر جدول دجله چو مسطر رانده اند
من چو نقطه در خط بغداد یکتا مانده ام.خاقانی.درگاه جلال الدین تا مرکز عدل آمد
از عدل چو مسطر شد پرگار همه عالم.خاقانی.ترکیب حجره و دکانش سرتاسر چون ترتیب مجره آسمان بی پرگار و مسطر. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 54 ).
این مهندس پیشگان را بین که اندر باغ و راغ
صدهزاران نقش بی پرگار و مسطر بسته اند.