مسطر

معنی کلمه مسطر در لغت نامه دهخدا

مسطر. [ م َ طَ ] ( ع اِ ) صفحه کاغذ چندلائی که به روی آن بندهایی از ریسمان باریک سخت تافته ، مانند خطهای راست کشیده و دوخته اند و به اعانت آن کاغذ کتابت را خط می کنند. ( ناظم الاطباء ). وسیله ایجاد سطرها در صفحه کاغذ بدون خط :
ای معنی را نظم خردسنج تو میزان
ای حکمت را نثر تو بربسته به مسطر.ناصرخسرو.ازگوهر و از نبات و حیوان
بر خاک ببین سه خط مسطر .ناصرخسرو.کار ظفر راست کن چون خط مسطر به تیغ.مجیر بیلقانی.ربعی نموده پیکرش خطهای مسطر در برش
ناخن بر آن خطها برش وقت محاکا ریخته.خاقانی.جدول خون رانی از خون عدو
گرنه با تو راست چون مسطر بود.اثیرالدین اومانی.رای تو گشت عدل را مسطر خط راستین
رایت تو است فتح را رای نمای معرکه.سلمان.فکر دیوان که داری باز کز مشق ستم
از خط چین بر بیاض جبهه مسطر بسته ای.مخلص کاشی ( از آنندراج ).هرکه را باید نوشتن نسخه آداب فقر
صفحه تن را ز نقش بوریامسطر زنند.طالب کلیم ( از آنندراج ).رفتیم در پی تو به هر جا که رفت پای
بر صفحه زمانه کشیدیم مسطری.درویش واله هروی ( از آنندراج ).- امثال :
مثل خط مسطر ، راست.
مثل مسطر ، راست. ( امثال و حکم دهخدا ).
مسطر. [ م ِ طَ ] ( ع اِ ) خطکش.( دهار ) ( مهذب الاسماء ) ( السامی ) ( زمخشری ). آلت خطکشی. ( آنندراج ). سطرآرای هندسی که بدان خطهای راست و مستقیم می کشند. ( ناظم الاطباء ). مسطرة. ج ، مَساطر. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ). جوی از تشبیهات اوست و با لفظ خوردن و بستن و زدن و کشیدن و نهادن مستعمل است و با لفظ دوختن به معنی ساختن مسطر. ( آنندراج ) :
قصر جان را مهندس قدرت
نه به پرگار و مسطر اندازد.خاقانی.همرهان بر جدول دجله چو مسطر رانده اند
من چو نقطه در خط بغداد یکتا مانده ام.خاقانی.درگاه جلال الدین تا مرکز عدل آمد
از عدل چو مسطر شد پرگار همه عالم.خاقانی.ترکیب حجره و دکانش سرتاسر چون ترتیب مجره آسمان بی پرگار و مسطر. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 54 ).
این مهندس پیشگان را بین که اندر باغ و راغ
صدهزاران نقش بی پرگار و مسطر بسته اند.

معنی کلمه مسطر در فرهنگ معین

(مَ طَ ) [ ع . ] (اِ. ) خط کش . ج . مساطر.
(مَ سَ طَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) نوشته شده .

معنی کلمه مسطر در فرهنگ عمید

۱. نوشته شده.
۲. خط کشی شده.
۱. سطرآرا، خط کش.
۲. صفحه ای مقوایی که کاتبان بر آن به جای سطر بندهایی از نخ باریک می دوختند. آن را زیر ورق کاغذ می گذاشتند و فشار می دادند تا جای نخ ها بر ورق کاغذ بیفتد و بر آن خط راست بنویسند.

معنی کلمه مسطر در فرهنگ فارسی

نوشته شده، کاغ خط کشی شده
( اسم ) ۱ - نوشته شده . ۲ - خط کشی شده ( کاغذ و غیره ) : بصد گونه نگار آراسته باغ بنقش وشی و نقش مسطر . ( دقیقی )
برگماشته

معنی کلمه مسطر در ویکی واژه

خط کش.
مساطر.
نوشته شده.

جملاتی از کاربرد کلمه مسطر

نیست چین در کار آن پیشانی واکرده را صفحه آیینه را مسطر نمی باید زدن
سطر آهی‌ کز جگر خواندم سواد ناله داشت مسطر این صفحه یکسر موج موسیقار بود
از جاده بی نیاز بود رهنورد شوق کلکی که کجروست مقید به مسطرست
در دل او ناله ام هرگز نمیسازد اثر صفحه آئینه را کی می توان مسطر کشید
تا نماید رو مریدان را چو خامه راه راست پیر را از اشک بر رو تارها چون مسطر است
هزیمت چه سود از بلا کوبه‌کوی؟ ز مسطر، ورق چین خورد هر دو روی
درگاه جلال الدین تا مرکز عدل آمد از عدل چو مسطر شد پرگار همه عالم
نهفته جاده ها در زیر سبزه ز مسطر خط بپوشاند نشان را
چو بهر خط ز طبعش سر زدی خواست بر او آن کار بی مسطر شدی راست
رقم کردی چو وصف تندی آن برق جولا ن را نقط ریگ روان گردید و مسطر موج عمان شد