مسرح

معنی کلمه مسرح در لغت نامه دهخدا

مسرح. [ م َ رَ ] ( ع اِ ) چراگاه. ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). مرعی. ( اقرب الموارد ). ج ، مَسارح. ( منتهی الارب ) :
می رهم زین چار میخ چارشاخ
میجهم در مسرح جان زین مناخ.مولوی.مثنوی را مسرح و مشروح ده
صورت امثال او را روح ده.مولوی.|| مکانی که برای نمایش دادن داستانها از آن استفاده می شود. ( از المنجد ). صحنه. صحنه تآتر. صحنه نمایش. سن.
مسرح. [ م ِ رَ ] ( ع اِ ) شانه. ( منتهی الارب ). مشط. ج ، مسارح. ( اقرب الموارد ).
مسرح. [ م ُ س َرْ رَ] ( ع ص ) نعت مفعولی از تسریح. رجوع به تسریح شود.

معنی کلمه مسرح در فرهنگ معین

(مَ رَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - چراگاه . ۲ - تماشا - خانه .
(مِ رَ ) [ ع . ] (اِ. ) آلتی که به وسیلة آن موها را منظم و مرتب کنند، شانه .

معنی کلمه مسرح در فرهنگ فارسی

( اسم ) آلتی که بوسیل. آن موها را منظم و مرتب کنند شانه جمع : مسارح .

معنی کلمه مسرح در ویکی واژه

آلتی که به وسیلة آن موها را منظم و مرتب کنند، شانه.
چراگاه.
تماشا - خانه.

جملاتی از کاربرد کلمه مسرح

برادران و خواهران مادری ام الفضل نیزعبارتند از محمیه پسر جزء زبیدی که از اصحاب پیامبراست، و عون و اسماء بنت عمیس که همسر جعفر بن ابیطالب بود و سلمی بنت عمیس که همسرحمزه بن عبدالمطلب عموی پیامبر اسلام شد. مادرایشان پیرزن جرشی به نام هند بود که به داشتن بهترین دامادها معروف بود.
می‌رهم زین چارمیخ چارشاخ می‌جهم در مسرح جان زین مناخ
مسرح روح الله است جلوه روح القدس زانک ورا آفتاب هست عزبخانه‌ای
خلعتی ناصره زر وز برای امتیاز با زر و خلعت مسرح استر آتش عنان
مثنوی را مسرح مشروح ده صورت امثال او را روح ده
چو در معالم قدست مسرح نظرت کی التفات نمایی به عالم فانی؟