مسدد

معنی کلمه مسدد در لغت نامه دهخدا

مسدد. [ م ُ س َدْ دِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از تسدید. رجوع به تسدید شود. || راست کننده نیزه و در طول نهنده. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || موفق کننده و ارشادکننده کسی را به گفتار و کردار سداد و صواب. ( از اقرب الموارد ). || که سد کند. سده آرنده. بندنده.هر خلط کثیف که در هر تنگنای درونی تن راه بر سایر اخلاط ببندد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). در اصطلاح طب قدیم ، دوای خشکی است که بسبب کثافت و یبوست آن یا بعلت پوشاندن منافذ، ایجاد سدد کند. ( از کتاب دوم ابوعلی ص 150 ). آنچه بسبب کثافت و یبوست در مجاری محتبس شده منع دفع مواد واجب الدفع کند مثل سفیداب ، یا بسبب لزوجت باعث تسدید گردد مانند لعابها. ( مخزن الادویة ).
مسدد. [ م ُ س َدْ دَ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از تسدید. رجوع به تسدید شود. || راست و درست و استوار. ( منتهی الارب ). مُقوَّم. ( اقرب الموارد ). راست و درست گردانیده.
- رأی مسدد ؛ اندیشه محکم و استوار :
فاعل فعل تمام و قول مصدق
والی عزم درست و رای مسدد.منوچهری.|| مرد راستکارراست گفتار. ( منتهی الارب ). شخص توفیق یافته و به صواب در گفتار و کردار ارشاد شده. ( از اقرب الموارد ).

معنی کلمه مسدد در فرهنگ معین

(مُ سَ دَّ ) [ ع . ] ۱ - (اِمف . ) استوار شده ، محکم شده . ۲ - (ص . ) مرد راست و درست . ۳ - امر راست و درست و استوار.

معنی کلمه مسدد در فرهنگ عمید

راست و درست.

معنی کلمه مسدد در فرهنگ فارسی

راست و درست
( اسم ) ۱ - محکم کننده استوار گرداننده . ۲ - دوایی را نامند که بسبب یبوست و کثافت خود ایجاد سده نماید .

معنی کلمه مسدد در ویکی واژه

استوار شده، محکم شده.
مرد راست و درست.
امر راست و درست و استوار.

جملاتی از کاربرد کلمه مسدد

اقبال کار مرد به رای مسدد است او رای کارهای مسدد کند همی
تیر دلدوز زبانش را بهنگام هجا بر دل اعدادی دین سهمی مسدد ساختند
«بعضی از ایشان فصل‌هایی بیرون کرده بودند موجز، و بعضی نه، و نیز آن بعضی شرح تمام نکرده بودند. من خواستم که کتابی بنا کنم و هر چه شناسند اندرو یاد کنم از آن چیزها که استعمال کنند … به شرحی تمام … تا این روزگار مرا شغل‌های محدث از این دور همی‌داشت و اتفاق نیفتاد؛ چنان‌که من همی خواستم از قبل کسادی علم و کمی طالبان، تا آنگاه که حاصل آمدم اندر حضرت عالی مولانا الامیر المسدد المؤید المنصور ادام الله علوه، پس او را دیدم ملکی بزرگوار و دانا و حکمت‌شناس و حق‌دان و دانش‌جوی و داد ده و سخی‌دست و کریم طبع و سخن‌دان و زایرنواز و یزدان‌پرست و هنرورز، پس از جهت این فضل‌های شریف، مرا خرد تکلیف کرد که به نام این ملک عالم و عادل این کتاب تصنیف کنم...»
کرد از من کنت مولار کن ایمان را مسدد داد دین را از وجود زوج ز هر ازینت و رنگ
میر ا جل اوحد فرخ ملک مسدد زو ملت محمد محکم فکنده بنیان
فاعل فعل تمام و قول مصدق والی عزم درست و رای مسدد
شدی چون بخیر و سلامت مسافر شود کار تو با رفیقان مسدد
بقای میر مسدد دراز باد که تو به تیغ داری ازو دست دشمنان کوتاه
ملک مسدد بو نصر سید الامرا گه گشت عمران از عمر او جهان خراب
جاوید بقا بادت میر مسدد کز نعمت عالم همه در ملک بقا به
ای آصف فرزانه بارای مسدد وی خاتم آزاده با کف درم بار