مسخرگی

معنی کلمه مسخرگی در لغت نامه دهخدا

مسخرگی. [ م َ خ َ رَ / رِ] ( حامص ) مسخره درآوردن. استهزاء. بذله گوئی. لودگی.لاغ. هزل. سخریه. و رجوع به مسخره شود :
از مسخرگی گذشت و برخاست
پیغامبری ز مکر دستان.خاقانی.در میان حریفان شخصی بود مختل حال که از مسخرگی نانی حاصل می کردی. ( جهانگشای جوینی ).
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
تا داد خود از کهتر و مهتر بستانی.عبید زاکانی.- مسخرگی کردن ؛ تهکم. خندستانی کردن.
- مسخرگی نمودن ؛ مسخرگی کردن. تهکم. تماجن. ( از المصادر زوزنی ).

معنی کلمه مسخرگی در فرهنگ معین

(مَ خَ رِ ) (حامص . ) مسخره بودن ، شوخی ، استهزاء.

معنی کلمه مسخرگی در فرهنگ عمید

۱. مسخره بودن.
۲. شوخی، استهزا.

معنی کلمه مسخرگی در فرهنگ فارسی

۱- استهزائ سخریه . ۲ - مسخره بودن دلقکی : عصیان علی خیری ... که از مرتب. مسخرگی بدرج. حاجبی رسید ...

جملاتی از کاربرد کلمه مسخرگی

من مسخرهٔ تو نیسستم ای فاجر تا مسخرگی نمایمت بس نادر
تا بدو گفتم که مسخرگی همی کردم بلی من سلیمان نیستم سلمانم از من درگذر
بحکم مسخرگی پیش زانوی فرعون نشست و خاست که جا سازد از کنار مهان
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز تا داد خود از کهتر و مهتر بستانی
پیش فرعونیان ز ناسرگی مثل موسی شدی به مسخرگی
ابلهی نه کوبه مسخرگی دو توست ابلهی کو واله و حیران اوست
ز آب و روغن کهنه را نو می‌کند او به مسخرگی برون‌شو می‌کند
پیغامِ زنان می‌بر و دیبایِ به زرپوش یا مسخرگی می‌کن و حلوای شکرخور
بشاعری و ببربط زنی و مسخرگی ملوک بادیه را شاد کردنی پژمان
پس اگر بیشتر میل او به طاعت و عبادت باشد در وقت رفتن او از دنیا دل او متوجه طاعت می شود و اگر اکثر همت او مقصور بر معاصی و گناهان بوده، یاد آنها در وقت مردن حاضر می شود و کسی که بیشتر شغل او مسخرگی و استهزاء باشد در آن وقت مشغول آن می گردد و همچنین در جمیع شغلها و عملهایی که در مدت عمر متوجه آنها بوده.