معنی کلمه مستهلک در لغت نامه دهخدا
مستهلک. [ م ُ ت َ ل َ ] ( ع ص ) معدوم و نیست و نابود شده. هلاک و نابود شده. ( از اقرب الموارد ). هلاک شونده. ( غیاث ). || مالی که مصرف شده و تمام شده باشد. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به استهلاک شود. || پرداخته شده به تدریج ( وام ). || بدست بازآمده تدریجاً ( سرمایه اختصاص یافته به امری ). || در اصطلاح عرفا، کسی که فانی در حضرت ذات احدیت است بنحوی که از او اسم و رسم باقی نماند. ( از فرهنگ مصطلحات عرفا ) :
کی باشد و کی لباس هستی شده شق
تابان گشته جمال وجه مطلق
دل در سطوات نور او مستهلک
جان در غلبات شوق او مستغرق.( منسوب به ابوسعید ابی الخیر ).- مستهلک شدن ؛ نیست شدن. نابود شدن.
- || بتدریج پرداخته شدن ( قرض ). تدریجاً پایان گرفتن ( وام ).
- || تدریجاً بدست بازآمدن ( سرمایه به کار رفته ).
- مستهلک کردن ؛ نیست و نابود کردن.
- || بتدریج پرداختن.
- || به تدریج بازگرداندن ( سرمایه به کار رفته ).
- مستهلک گردیدن ؛ مستهلک شدن.
- مستهلک گشتن ؛ مستهلک شدن.