معنی کلمه مستمر در لغت نامه دهخدا
این جهان و ساکنانش منتشر
آن جهان و سالکانش مستمر.مولوی ( مثنوی ).عمر همچون جوی نو نو می رسد
مستمری می نماید در جسد.مولوی ( مثنوی ).شانزده یک از وجه و اصلی سرکار خاصه شریفه در وجه معیرالممالک از قدیم الایام الی الآن مقرر و مستمر است. ( تذکرةالملوک چ دبیرسیاقی ص 24 ).
- مستمرشکل ؛ به شکل چیزی یکپارچه و متصل و ممتد و جاری :
آن ز تیری مستمرشکل آمده است
چون شرر کش تیز جنبانی بدست.مولوی ( مثنوی ).- سِحر مستمر ؛ جادوی سخت استوار. یا جادوی باطل و رونده. ( منتهی الارب ). جادوی محکم و قوی. ( از اقرب الموارد ) : و اًن یروا آیة یعرضوا و یقولوا سحر مستمر. ( قرآن 2/54 ).
- یوم نحس مستمر ؛ روز سخت نحس یا روز پیوسته بدی یا روز تلخ یا روز نافذ و گذرنده بر آنچه مأمور و مسخرشده یا روز چهارشنبه آخر ماه. ( منتهی الارب ) : اًناأرسلنا علیهم ریحاً صرصراً فی یوم نحس مستمر. ( قرآن 19/54 ).
|| توانا بر حمل چیزی. || آنکه کار او استوار شده باشد از پس تباهی. || توبه کننده و صالح شونده. || تلخ و مُرّ یابنده چیزی را. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به استمرار شود.
مستمر. [ م ُ ت َ م َرر ] ( ع ص ) نعت مفعولی از استمرار. || بعیدالمستمر؛ مرد استوار در پیکارکه بستوه نیاید. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || تلخ یافته شده. و رجوع به استمرار شود.