مستغاث

معنی کلمه مستغاث در لغت نامه دهخدا

مستغاث. [ م ُ ت َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از استغاثة.آنکه فریاد از او خواهند. ( مهذب الاسماء ). کسی که ازاو دادرسی خواهند. ( غیاث ) ( آنندراج ). آنکه بدو پناه برند. که فریاد ازو خواهند. طلب یاری کرده شده. مستعان و مستنصر. ( اقرب الموارد ). معول. معتمد. رجوع به استغاثة شود : عدل شاه مستعان ملهوفان ، مستغاث مظلومان و مستمسک مهجوران است. ( سندبادنامه ص 112 ). از عقوق و تمرد پسر مستغاث شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 343 ). رؤوس آن اشیاع و وجوه آن اتباع از نایافت قوت و مسکه زندگانی مستغاث کردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 26 ). شاه شار چون دید که کار از دست برفت مستغاث کرد و زنهار خواست. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 344 ).
تلخی هجر از ذکور و از اناث
دور دار ای مجرمان را مستغاث.مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 348 ).- مستغاث به ؛ شخصی که از وی فریادرسی می خواهند. ( ناظم الاطباء ). مستعان. مستنصر. مستغاث. ( اقرب الموارد ).
- مستغاث علیه ؛ مدعی. ( ناظم الاطباء ).
|| ( اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی. ( مهذب الاسماء ) :
از تو نوشند از ذکور و از اناث
بی دریغی در عطا یا مستغاث.مولوی ( مثنوی ).

معنی کلمه مستغاث در فرهنگ معین

(مُ تَ ) [ ع . ] (اِمف . ) کسی که از او استغاثه و فریادخواهی شده .

معنی کلمه مستغاث در فرهنگ عمید

۱. کسی که از او استغاثه شده، کسی که از او فریادخواهی شده.
۲. (اسم مصدر ) استغاثه، دادخواهی.

معنی کلمه مستغاث در فرهنگ فارسی

( اسم ) آنکه از او داد خواهی و فریادرسی خواهند .

معنی کلمه مستغاث در ویکی واژه

کسی که از او استغاثه و فریادخواهی شده.

جملاتی از کاربرد کلمه مستغاث

بو بکر شبلی یک روز چون مبارزان دست اندازان همی رفت و میگفت: لو کان بینی و بینک بحار من نار لخضتها اگر درین راه صد هزار دریای آتش است همه بدیده گذاره کنم و باک ندارم، دیگر روز او را دیدند که می‌آمد سر فرو افکنده چون محرومی درمانده نرم نرم میگفت: المستغاث منک بک فریاد از حکم تو زینهار از قهر تو، نه با تو مرا آرام نه بی‌تو کارم بنظام، نه روی آنکه بازآیم نه زهره آنکه بگریزم.
در فراقت طاقت من گشت طاق مستغاث از جور و بیداد ازفراق
محو خود کن فیض را تابی رخت بر نیارد یکنفس یا مستغاث
ای جان باغ و یاسمین ای شمع افلاک و زمین ای مستغاث العاشقین ای شهسوار هل اتی
رحم کن بر بی دل بیچاره کو ندارد جزتو کس یامستغاث
از تو نوشند ار ذکورند ار اناث بی‌دریغی در عطا یا مستغاث
آن شده آواز صافی و حزین ای خدا وی مستغاث و ای معین
ناله الغوث و واویلاه و یا للمستغاث برکشیدند از دل و کردند روی از خون خضاب
از صدای مستغاث آن وحید شاه مظلومان به بالینش رسید
ای جان بیا گوهر بچین ای دل بیا خوبی ببین المستغاث ای مسلمین زین آفتی شور و شری