مستحضر. [ م ُ ت َ ض ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استحضار. دواننده. ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || بخود بازآینده. ( آنندراج ). رجوع به استحضار شود. مستحضر. [ م ُ ت َ ض َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از مصدر استحضار. حاضر کرده شده. ( اقرب الموارد ). حاضر. آماده یافته شده. حاصل شده. ( ناظم الاطباء ). رجوع به استحضار شود. || آگاه. واقف. مطلع. با خبر. خبردار. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). - مستحضر بودن ؛ آگاه بودن. اطلاع داشتن. - مستحضر داشتن ؛ به اطلاع رساندن. - مستحضر شدن ؛ آگاه شدن. - مستحضر کردن ؛ آگاهانیدن. - مستحضر نمودن ؛ به آگاهی رساندن.
معنی کلمه مستحضر در فرهنگ معین
(مُ تَ ض ) [ ع . ] (اِفا. ) آگاه ، مطلع .
معنی کلمه مستحضر در فرهنگ عمید
آگاه، مطلع.
معنی کلمه مستحضر در فرهنگ فارسی
حاضرکننده، آماده کننده، به حضورخواهنده ، آگاه وباخبر ( اسم ) ۱ - حاضرکرده آماده . ۲- حاصل شده . ۳- بیاد دارند بیاد آورنده . ۴ - آگاهی یافته آگاه شده مطلع : علتش آن بود کزاخلاق ناپاکان ری و ملت پاک خراسان هیچ مستحضرنبود . ( بهار ) دواننده
جملاتی از کاربرد کلمه مستحضر
چو داوران شریعت زر وی صدق و عیان همی شدند از این واقعات مستحضر
غایب مشو از دردِ دلِ خویش دمی مستحضرِ درد باش تا مرد شوی
جز محبت را نداند جلوهٔ اول ز ذات هر که بعد از کنت کنز احببت را مستحضر است
مشار الملک که به مجلس وارد و از قضیه مستحضر شده می گوید:
پس وزیر بیچاره کلاه خود را برداشته بزمین گذاشت و در برابر امراء و پادشاه نتوانست چیزى بگوید چند دفعه هر دو دست خالى خود را در دور سر گردانیده گویا به پیچیدن مندیل مشغول شده و عاقبت هر دو کف دستهاى خود را در چهار طرف سرش گردانید که یعنى مندیل را مىبندد و مستحکم میگرداند و هیچکس از این سر رشته و حکایت مستحضر نبود که پادشاه از سر این معنى خبر یافته است و امراء و وکلاء گمان داشتند که پادشاه وزیر را معزز داشته که چنان مندیل خیالى باو مرحمت و شفقت فرموده، و حال آنکه پادشاه وزیر بیچاره را قهر و غضب و سیاست کرده بود تا مندیل خیال را بسر بگذارد و سر برهنه در آن سرما بنشیند تا تنبیه شود که نیازموده و ندیده و نسنجیده دیگر سخن نگوید و بقول شاطرى اعتماد ننماید و تصدیق بلا تصور نکند.