معنی کلمه مستجاب در لغت نامه دهخدا
ایزد دعای سوختگان را بود مجیب
پس چون دعای دشمن تو نیست مستجاب.معزی.بر فلک بایدشدن از راه پند
ای برادر چون دعای مستجاب.ناصرخسرو.چار ملک در دو صبح داعی بخت تواند
باد به آئین خضر دعوتشان مستجاب.خاقانی.پیک انفاس بر طریق مراد
دعوت مستجاب من رانده ست.خاقانی.پس به آخر مرا دعا گفتی
آن دعا مستجاب دیدستند.خاقانی.در ربیع دولتت هرگز خزان را ره مباد
فارغم از این که دانم مستجاب است این دعا.خاقانی.ذره صفت پیش تو ای آفتاب
باد دعای سحرم مستجاب.نظامی.دلش روشن و دعوتش مستجاب.سعدی.- مستجاب آمدن ؛ مستجاب شدن. برآورده شدن. پذیرفته شدن :
مستجاب آمد دعای آن شکم
سوزش حاجت بزد بیرون علم.مولوی ( مثنوی ).- مستجاب الدعوات ؛ کسی که به دعاهای وی پاسخ داده می شود و پذیرفته و برآورده می گردد. ( ناظم الاطباء ).
- مستجاب الدعوة ؛ آنکه دعای او مستجاب گردد. که دعای وی گیرا باشد. که دعاهای او برآورده شود. که دعاهای او درگیرشود : درویشی مستجاب الدعوه در بغداد پدید آمد. ( گلستان ).
- مستجاب دعا ؛ آنکه دعای او مستجاب باشد. مستجاب الدعوة :
در شهنشاه و آل برهان باد
سوزنی پیر مستجاب دعا.سوزنی.- مستجاب شدن ؛ برآورده شدن. مقبول شدن. پذیرفته شدن. درگیر شدن دعا :
غراب بین نیست جز پیمبری
که مستجاب زود شد دعای او.منوچهری.زین گُرُه ناحفاظ حافظ جانش تو باش
کز تو دعای غریب زود شود مستجاب.خاقانی.گفتی که یارب از کف آزم خلاص ده
آمین چه میکنی که دعا مستجاب شد.خاقانی.کی دعای تو مستجاب شود
که به یک روی در دو محرابی.سعدی.- امثال :
این دعائی است که مستجاب نمی شود. ( امثال و حکم دهخدا ).