مستان
معنی کلمه مستان در لغت نامه دهخدا

مستان

معنی کلمه مستان در لغت نامه دهخدا

مستان. [ م َ ] ( ص ) مزید علیه مست. ( آنندراج ). الف و نون آخر معنی جمعی به کلمه نمیدهد، مانند دایگان و بهاران. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). الف ونون مفهوم شدت و مبالغه به کلمه میدهد :
جهان مست است نرمی کن که من ایدون شنودستم
که با مستان و دیوانه حلیمی بهتر از تندی.ناصرخسرو.چون مستان گشتند، بر ثنا و آفرین پادشاه روی زمین همداستان شده عزم خوابگاه کردند. ( جهانگشای جوینی ).
- مستان شدن ؛ مست شدن :
بخوردند چیزی و مستان شدند
پرستندگان می پرستان شدند.فردوسی.که ما می گساریم و مستان شویم
سوی خانه بت پرستان شویم.فردوسی.به می دست بردند و مستان شدند
ز یاد سپهبد به دستان شدند.
- مستان کردن ؛ همانند مردم مست ساختن :
سوی رز باید رفتن به صبوح
خویشتن کردن مستان و خراب.منوچهری.- امثال :
مستان شده ای همی ندانی پس و پیش . ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
|| ( ق ) در حالت مستی. مست : ستی پسر آلتونتاش خوارزمشاه روزی مستان به بام برآمد. ( تاریخ بیهقی ص 410 ). شراب روان شد و مستان بازگشتند. ( تاریخ بیهقی ص 567 ). شراب روان شد چو آب جوی چنانکه مستان از خوانها بازگشتند. ( تاریخ بیهقی ص 551 ).
ترا میخواستم مستان و در دل شور آن لبها
که بر آتش نمک خورده کبابی داشتم امشب.ملاتشبیهی ( از آنندراج ).جیک جیک مستانت بود یاد زمستانت بود!

معنی کلمه مستان در فرهنگ معین

(مَ ) (ق . ) کسی که در حالت مستی است .

معنی کلمه مستان در فرهنگ عمید

۱. درحالت مستی.
۲. (صفت ) [مجاز] ازخودبی خودشده، مست: سوی رز باید رفتن به صبوح / خویشتن کردن مستان و خراب (منوچهری: ۷ ).

معنی کلمه مستان در فرهنگ فارسی

(صفت ) کسی که درحالت مستی است : سوی رزباید رفتن بصبوح خویشتن کردن مستان و خراب . ( منوچهری )
مزید علیه مست

معنی کلمه مستان در دانشنامه عمومی

مستان ( به ترکی آذربایجانی: Mistan ) یک منطقهٔ مسکونی در جمهوری آذربایجان است که در شهرستان لریک واقع شده است. مستان ۴۳۰ نفر جمعیت دارد.

جملاتی از کاربرد کلمه مستان

تا ببینی بهر طرف مستان شسته با دف و نای در بستان
ذوق ما داری بیا با جام می یک دم برآر پیش می خواران مرو اسرار مستان را مگو
واعظ ما هوس صحبت مستان دارد در ببندید که آن عام کالانعام آمد
موسی آمد در مناجات آن سحر کای خدا ایمان ازو مستان مبر
مستمع عاشقان گرم انفاس همه مستان عشق بی می و کاس
گاه‌از سماع‌و رقص‌چو طفلان‌به‌های و هوی گاه از نشاط و وجد چو مستان به‌ هان‌ و هین
مستان عشق را دل و جان وقف شاهد است حجت ز خط ساقی و مطرب گوای خوش
سوختی دلهای مشتاقان در آتش ساقیا پیش مستان حقیقت زین کتاب انداختی
عشق اگر داری به میخانه خرام ذوق ما می جو ز سرمستان ما
گنج در گوشهٔ میخانهٔ سرمستان است از چنین جای خوشی بنده کجا خواهم رفت