مستأصل

معنی کلمه مستأصل در لغت نامه دهخدا

مستأصل. [ م ُ ت َءْ ص ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استیصال. از بیخ برکننده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به استئصال و استیصال شود.
مستأصل. [ م ُ ت َءْ ص َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از مصدر استیصال. از بیخ برکنده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). از بیخ کنده. ریشه کن شده : به بوسعید تهمت کردند حدیث بردن عبدالجبار به زیر زمین و خانه و ضیاع و اسبابش همه بگرفتند و هر کسی را که بدو اتصال داشت مستأصل کردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 696 ). آن اعیان مستأصل شدند. ( تاریخ بیهقی ص 419 ). و هر کس سرکشی می نمود مستأصل می گردانید. ( جهانگشای جوینی ). و رجوع به استئصال و استیصال شود. || در تداول امروزین فارسی زبانان ، پریشان فکر و مضطرب. بی چیز. ناچار و مجبور.
- مستأصل شدن ؛ ناچار و مجبور شدن.
- مستأصل کردن ؛ ناچار و مجبور کردن بر انجام کاری.
- || پریشان و سرگشته کردن.

معنی کلمه مستأصل در فرهنگ معین

( مستأصل ) (مُ تَ صَ ) [ ع . ] (اِمف . ) از بیخ برکنده شده ، بیچاره ، گرفتار.

معنی کلمه مستأصل در فرهنگ عمید

۱. [مجاز] بینوا، بیچاره.
۲. ازبیخ برکنده، ریشه کن شده.

معنی کلمه مستأصل در فرهنگ فارسی

ازبیخ برکنده، ریشه کن شده، بینوا، بیچاره
( اسم ) ۱ - ازبیخ برکنده ریشه کنده . ۲ - بی نوا بی چیز تهی دست . ۳ - بدبخت پریشان حال . ۴ - مجبور.
از بیخ بر کننده

معنی کلمه مستأصل در ویکی واژه

درمانده، آنکه به سبب فقر، ضعف، و مانند آنها احساس ناتوانی و درماندگی می‌کند.
از بیخ برکنده شده، بیچاره، گرفتار.

جملاتی از کاربرد کلمه مستأصل

نفْس در موسم انفاق کند وسوسه‌اش مده ای خواجه مبادا که شوی مستأصل
بنای ظلم ز شمشیر اوست مستأصل اساس عدل بانصاف اوست مستحکم
توی عمر جوان من، توی معمار جان من که بی‌تدبیر تو جانها بود ویران و مستأصل
رتبه عشق برونست زادراک قیاس عقل مستأصل چونست قرین افلاس
لوحش الله ز سبک سیر سمند تو که هست دودمان کسل از شوخی او مستأصل
و کار بدان جایگاه رسید که عبد الجبّار را فروگیرد و وی جاسوسان داشت بر هرون و تدبیر گریختن کرد و متواری‌ شدن، و ممکن نبود بجستن‌ ؛ شب چهارشنبه غرّه شهر رجب سنه خمس و عشرین و اربعمائه‌ نیمشب با یک چاکر معتمد از خانه برفت متنکّر، چنانکه کس بجای نیاورد و بخانه بو سعید سهلی فرود آمد که با وی راست کرده بود و بو سعید ویرا در زیرزمین صفّه پنهان کرده بود، و این سردابه‌ در ماه گذشته کنده بودند این کار را، چنانکه کس بر آن واقف نبود. دیگر روز هرون را بگفتند که عبد الجبّار دوش بگریخته است، سخت تنگدل شد و سواران فرستاد بر همه راهها؛ بازآمدند هیچ خبر و اثر نیافته، و منادی کردند در شهر که در هر سرای که او را بیابند خداوند سرای را میان بدونیم زنند . و جستن گرفتند و هیچ جای خبر نیافتند و ببو سعید تهمت کردند حدیث بردن عبد الجبّار بزیرزمین، و خانه و ضیاع‌ و اسبابش همه بگرفتند و هر کسی را که بدو اتّصال داشت مستأصل‌ کردند. و امیر مسعود ازین حال خبر یافت سخت تنگدل شد. و طرفه‌ آن بود که با وزیر عتاب کرد که خوارزم در سر پسرت شد، و وزیر را جز خاموشی روی نبود، خان و مانش بکندند و زهره نداشت که سخن گفتی.