مسام

معنی کلمه مسام در لغت نامه دهخدا

مسام. [ م َ سام م ] ( ع اِ ) مسام الجسد؛ سوراخهای بن هر موی. ( منتهی الارب ). سوراخهای بن موی. ( دهار ). سوراخها و منافذ بدن ، چون رستنگاههای موی ، و آن را میتوان جمع سُم دانست به معنای سوراخ چون محاسن و حسن ، و یا واحد آن را مَسَم فرض کرد چنانکه واحد عوائد را عائدة گفته اند. ( اقرب الموارد ). منافذ بدن را گویند و آن جمعواحد مقدر یا محقق از سُم است که به معنی سوراخ می باشد مانند محاسن و حسن. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). سوراخهای بغایت باریک که در تمامی جلد بدن آدمی و غیره زیر هر بن مو می باشد و عرق و بخارات از آنها دفع می شود. ( غیاث ) ( آنندراج ). منافذ غیرمحسوسه در سطح بدن. منافذی در بشره که عرق از آن تراود. سوراخهای بن هر موی. منافذ تن. منافذ خوی در تن. سوراخهای تنگ و خرد و باریک در تن. خلل و فرج پوست بدن :
هر کجا گرم گشت با خوی او
رادمردی برون دمد زمسام.فرخی.از نهیب خنجر خونخوار او روز نبرد
خون برون آید به جای خوی عدو را از مسام.فرخی.و مسام این گشادگیها بود که اندر پوست مردم است که موی از وی برآمده است. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
تن اندر عرق راست ماند بدان
که بر حال من می بگرید مسام.مسعودسعد.اکنون نشانش آنکه ز سینه به جای موی
جز حرف عاشقی ندماند مسام تو.سنائی.اگر تنم نه زبان موی میکند به ثناش
به جای موی سنان بر مسام او زیبد.خاقانی.- مسام بینی ؛ سوراخ بینی. ( ناظم الاطباء ).
|| سوراخ. سوراخ کوچک. درز و ترک. ثقبه. منفذ. ( ناظم الاطباء ). || سوراخهای ریز در هر جسمی به جهت تشبیه به بدن انسان : مسام زمین. مسام ارض. مسام کوه...
فکنده زلزله سخت بر مسام زمین
نهاده ولوله صعب بر سر کهسار.مسعودسعد.از مسام گاو زرین شد روان گاورس زر
چون صراحی را سر و حلق کبوتر ساختند.خاقانی.گاو سفالین که آب لاله تر خورد
ارزن زرینش از مسام برآمد.خاقانی.ریزان ز دیده اشک طرب چون درخت رز
کز آتش نشاط شود آبش از مسام.خاقانی.چه آفتاب که سهمش چو آفتاب از ابر
روان کند خوی تب لرزه از مسام جبال.خاقانی.آب افسرده را گشاده مسام
ای دریغا چرا شد آتش نام.

معنی کلمه مسام در فرهنگ معین

(مَ مّ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ سُمّ، سوراخ های ریز پوست بدن که عرق بدن از آن ها دفع می شود.

معنی کلمه مسام در فرهنگ عمید

سوراخ های زیر پوست بدن که عرق از آن ها دفع می شود.

معنی کلمه مسام در فرهنگ فارسی

سوراخهای ریزپوست بدن که عرق از آنهادفع می شود، جمع سم
( اسم ) جمع مسم ( مسمم ) : ۱ - سوراخها. ۲ - سوراخهای باریک و ریز که در سراسر پوست بدن وزیر هر بن موی باشد و عرق از آنها بیرون آید جمع : مسامات . توضیح بعضی مسام را جمع سم بمعنی سوراخ دانسته اند . یا مسام جسد . سوراخهای بن موی . یا مسام جلد . سوراخهای پوست ( بشره ) : سیل از اطراف عیون بر طبقات زجاجی افتاده و مسام جلد زمین بمسامیر جلیدی درهم دوخته ...

معنی کلمه مسام در ویکی واژه

جِ سُمّ؛ سوراخ‌های ریز پوست بدن که عرق بدن از آن‌ها دفع می‌شود.

جملاتی از کاربرد کلمه مسام

از مسامش لعل چون می از حریر آید برون گر به کان لعل افتد ظل آن کوه وقار
چو مشک آورد در پیش مشامش گشاد از بوی آن حالی مسامش
کدام زایر با فضل دید و نعمت او که بر نیامدش آواز شکر او ز مسام
آرسنات مس کروم دار در سال ۱۹۳۳ توسط شیمیدان هندی سونتی کامسام اختراع شد و در سال ۱۹۳۴ در بریتانیا به ثبت رسید. از اواسط دهه ۱۹۳۰ برای درمان چوب استفاده شده‌است، و با نام‌های تجاری بسیاری به بازار عرضه می‌شود.
شکفته گردد از این باد شاخه‌های خرد گشاده گردد از این زخمه در وجود مسام
شده هوا و زمین را ز آب و آتش بار مسام تنگ شده رهگذار آتش و آب
برآید ابر و مسام هوا فرو گیرد چو مست عاشق دامن کشان و نعره زنان
شاه اسماعیل با وجود انجام منکرات، فردی مذهبی و پیرو مذهب شیعه بود. وی در جوانی در محضر عالمان شیعه قواعد و اصول مذهب شیعه را آموخته بود. وی چون یک پادشاه بود و حفظ حکومت برایش از مهم‌ترین امور محسوب می‌شد، در سرآغاز سلطنتش برای کوتاه کردن دست علمای پرقدرت تشیع در آن مقطع زمانی، آنان را تحقیر، زندانی یا تبعید کرد و به روحانیون اهل سنت اهمیت زیادی داد و از آنان حمایت کرد اما از آنجا که مذهب تشیع در آن هنگام کیش رسمی و عرفی جامعه بود و در میان قزلباشان و عامه مردم محبوبیت داشت، شاه اسماعیل دوم قادر نبود بیش از پیش بر سیاست تساهل و مسامح خود با سنیان پافشاری کند لذا با یک تاکتیک سیاسی تغییر خط مشی داد و کوشید اعتقاد خود به مذهب تشیع را آشکار دارد.
زهرها در بر بجوشد وز نهیب با عرق بیرون ترابد از مسام
خانهٔ او در روسگوبل در مرزهای غربی میرک‌وود بود. او دوست بئورن بود همچنان که دوست بسیاری از حیوانات جنگل مخصوصاً پرندگان نیز بود. با این حال گندالف نسبت به او در مورد حیوانات دانش بیشتری داشت و توسط آن‌ها بیش‌تر مورد احترام بود. راداگاست بیشتر وقتش را با حیات وحش می‌گذراند به جای انسان‌ها و الف‌ها، چرا که ارتباط با آن‌ها را مشکل‌تر می‌دانست. راداگاست مسامحه‌کار و بی‌قید و بند بود و شجاع نبود با این وجود همچنان از نیروهای خوب به حساب می‌آمد.
پیش از شهادت تو چرا منشی قضا کرد این‌قدر مسامحه در مرگ من دریغ
گر صریر قلمش گوش کند تیر دبیر بچکد همچو قلم خون سیاهش ز مسام
لیک چون گاه یخ گداز شود وان مسام گرفته باز شود