مساغ. [ م َ ] ( ع مص ) مصدر میمی است از سوغ. آسان به گلو فروشدن چیزی. گوارندگی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). رجوع به سوغ شود. || ( اِ ) جای گذر و راه. ( منتهی الارب ). مدخل. ( اقرب الموارد ). جای روانی چیزی و جای روان شدن و جواز. ( غیاث ) ( آنندراج ). گذرگاه : متصل نبود سفال دو چراغ نورشان ممزوج باشد در مساغ.مولوی ( مثنوی ).در حضور آفتاب خوش مساغ رهنمائی جستن از نور چراغ.مولوی ( مثنوی ).
معنی کلمه مساغ در فرهنگ معین
(مَ ) [ ع . ] (اِ. ) معبر، گذرگاه .
معنی کلمه مساغ در فرهنگ عمید
گذرگاه، راه و جای عبور.
معنی کلمه مساغ در فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱- معبر گذرگاه . ۲ - محل فرو رفتن شراب و مانند آن بگلو باسانی : من مساغ این غصه و مرهم داغ ایی قصه از کجا طلبم ?
معنی کلمه مساغ در ویکی واژه
معبر، گذرگاه.
جملاتی از کاربرد کلمه مساغ
آفتابت از آن همیخوانم که عبارت ز تست تنگ مساغ
و اندر هر دری از حواس خمس صفو و کدری است؛ چنانکه عقل و علم و روح را اندر آن مساغ و مجال است مر نفس و هوی را نیز مجال است؛ که این آلت مشترک است میان طاعت و معصیت و سعادت و شقاوت. پس ولایت حق اندر سمع و بصر رویت و استماع خیر است و از آنِ نفس استماع دروغ و نظر شهوت و اندر لمس و ذوق و شم موافقت امر است و متابعت آن، و از آنِ نفس مخالفت فرمان شریعت. پس باید تا روزه دار این جمله حواس را بند کند از مخالفت تا روزه دار بود.