مزیل

معنی کلمه مزیل در لغت نامه دهخدا

مزیل. [ م ِزْ ی َ ] ( ع ص ) مرد زیرک پاکیزه خوی. مزیال. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).
مزیل. [ م ُ ] ( ع ص ) دورکننده از جای. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). دورکننده آثار چیزی. ( آنندراج ) ( غیاث ). ناسخ. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). برنده. زایل کننده و برطرف کننده اثر چیزی. ( ناظم الاطباء ). الفاقة مزیل الطاقة؛ درویشی ناتوان کننده توانائی است. ( از ناظم الاطباء )؛ گلاب مزیل الصداع ؛ گلاب بر طرف کننده دردسر. ( از ناظم الاطباء ).
- کلرورهای مزیل اللون ( در شیمی ) ؛ کلرورهای رنگ بر. کلرورهای رنگ زدا. کلرورها که رنگها و لکه ها را میزدایند از قبیل آب ژاول و آب لاباراک و کلرور دوشو .
- مزیل اللون ؛ برطرف کننده اثر رنگ. زائل کننده رنگ.
مزیل. [ م ُ زَی ْ ی َ ] ( ع ص ) جداشده و پراکنده شده. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
مزیل. [ م ُ زَی ْ ی ِ ] ( ع ص ) جدا کننده و پراکنده کننده. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

معنی کلمه مزیل در فرهنگ معین

(مُ زِ ) [ ع . ] (اِفا. ) زایل کننده .

معنی کلمه مزیل در فرهنگ عمید

زایل کننده، پاک کننده.

معنی کلمه مزیل در فرهنگ فارسی

( اسم ) زایل کننده پاک کنند. اثر چیزی .
جدا شده و پراکنده شده

جملاتی از کاربرد کلمه مزیل

به دعوت نعمش هرکه در زمانه مزیل به دعوی‌کرمش هرچه در جهان آگاه
سپاس بار خدای را آن کودک خسته که دل ها از عارضه خویش به غم ها بسته داشت عرق کرد و رمق یافت. خاطرهای پراکنده فراهم آمد و غلبات رامش مزیل اندوه و غم گشت. نسبت به روزهای دیگر خیلی آسوده ام و تازه تازه با بی به انجمن و لبی به سخن گشوده. پاک یزدان را از شفای این نادره فرزند براین بنده دریا دریا سپاس است و منت عنایات غیبیه عالم عالم بر ذمت حق شناس. قطع نظر از اینکه داغ فرزند دشوار است و بدرود پاره دل شیرینی زهرگوار، این طفل را از روی فطرت گوهر و جوهری است که در عمرها حرمان او تسکین دل نتوان کرد و موئی از فرق او را با صد هزار زاده گل چهر سنبل موی مقابل، بیت:
رنگ همه چون رنگ نقاهت ز چه روست گر نه رمضان مزیل امراض خطاست!
بیدل مزیل عقل‌، شراب تعلق است مست تغافل این همه بیهش نمی‌شود
مثل: الدر هم مزیل الهم والدینار مفتاح الاوطار
در کف ساقی بزمت شد مزید عقل و هوش رطل مرد افکن که آمد عقل عالم را مزیل
سواد خاتم فیروزه ی سعادت او سپهر عربده جو را مزیل مکر و فنست
معطی کمال تمام اهل نقیصه و مزیل نقص جمیع اهل کمال
«در وقت طوفانش» یعنی: در عین ظهور حقیقت که کمال معرفت و یقین که «وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ» عبارت از آن است، از مقام اعلی که خواجگی اشارت بر آن است، به مقام أو ادنی که مقام عبودیت است و غلامی عبارت از آن است، و از مرتبه محو به مرتبه صحو به حکم «لان یهدی الله بک رجلا واحدا خیر لک من الدنیا» جهت تکمیل ناقصان بیاید و؛ تشبیه عین توحید و فنای تعینات به طوفان، از آن جهت کرده است که چنانچه آب مزیل نجاسات است، توحید نیز که عبارت از ظهور حق است، ازالت لوث کثرت نقوش از لوح وجود می‌کند: نقل است که سید الطایفه، شیخ جنید بغدادی هر گه از شراب باده وصال حضرت محبوب حقیقی مست گشتی، از سر ذوق به سماع در آمدی، و می‌فرمودی که: این ابناء الملوک من هذه اللذة!
تلاش علم و عمل مغتنم شمر بیدل مکش خمار شرابی‌ که عقل راست مزیل