معنی کلمه مزگت در لغت نامه دهخدا
ببست رهگذر دیو و بیخ کفر بکند
بجای بتکده بنهاد مزگت و منبر.عنصری.باخدای عزوجل اندر مزگت ها چیزی را مپرستید و جز یادکرد خدای چیزی دیگر مگوئید. ( تفسیر کمبریج چ متینی ج 2ص 491 ). و ما یاد کرد ترا بر داشته کردیم تا ترا هرروز به هرمزگتی اندر پنج بانگ نماز و پنج قامت یاد کنند ( در تفسیر آیه «و رَفعنا لک ذِکرَک » ازسوره انشراح ). ( تفسیر کمبریج ج 2 ص 601 ). چون بانگ تبیره رابشنیدند برخاستند و از مزگت بیرون شدند. ( تفسیر کمبریج ج 2 ص 416 ).
همچون کدوئی سوی نبید و سوی مزگت