مزنم

معنی کلمه مزنم در لغت نامه دهخدا

مزنم. [ م ُ زَن ْ ن َ] ( ع ص ، اِ ) شتران ریزه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). اشتر خرد. ( مهذب الاسماء ). || پسرخوانده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || مردی به قومی چسبیده که نه از ایشان بود. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). کسی که خود را به قومی بچسباند و از ایشان نباشد. ( ناظم الاطباء ). || شتر که پاره ای از گوش آن بریده معلق گذاشته باشند: بعیر مزنم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || چیزی اندک : شی ةء مزنم. ( مهذب الاسماء ).

جملاتی از کاربرد کلمه مزنم

به بی بری مزنم طعنه کز هزار چمن قضا گذاشته این جا بیادگار مرا
ناظرا کارد به پهلو مزنم نه توئی رستم و من سهرابم
چندین مزنم اگر نه چنگم ور میزنیم نخست بنواز